دانلود منابع تحقیقاتی : بررسی و مقایسه ی طرحواره های تصویری ِ غزلیات سعدی … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
فـــرهاد را چـو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش بـه ســر برآمد و از پــای در فتاد(۶۳۰/۱).
چو خسرو از لب شیرین نمیبرد مقصود قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد (۴۳۴/۹).
فرهـــادوارم از لب شـیریم گریز نیست گــر کــوه محنتم بـه مثل بیستون شود(۵۶۲/۴).
اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین نه آخر جـان شیرینش بر آمد در تمنایی(۶۸۲/۶).
ای عــاقل اگـر پـای بـه سـنگیت برآید فرهاد بــدانی کــه چرا سنگ بریده است(۸۲/۴).
رحمت نکند بــــر دل بیچارهی فرهاد آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیده است(۸۲/۵).
تفاوت اصلی سعدی و حافظ در شیوهی مبارزه میباشد. چگونگی برداشت مانع، ابیات زیادی از غزلهای حافظ را به خود اختصاص داده است، اما در سخن سعدی در یک بیت آمده، آنهم نمود کمرنگی داشته دارد:
با چابــکان دلبــر و شوخان دلفریب بسیار در فتاده و اندک رهیدهاند(۴۹۸/۱۸).
در مقابل، سعدی پذیرش مانع را مطرح میکند. به ظاهر، برداشت مانع، گرایش به اختیار و پذیرش مانع، گرایش به جبر را به ذهن میرساند؛ اما در مورد سعدی و حافظ، برعکس است.
حافظ برای برداشتن مانع از دو عنصر «نیروی معنوی»(شامل آه و دعا و شخص پیغنبرگونه) و «شراب» مدد میجوید و گاه این دو عنصر را باهم ترکیب میکند:
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ورنــه طوفان حــوادث بــبرد بـنیادت(۱۸/۷).
معمولاً انسان زمانی که نا امید شود و احساس کند که برای برطرف کردن مشکلات کاری از او ساخته نیست، گرایش بیشتری به دعا پیدا میکند و سخن حافظ بیان غیر مستقیم این مسأله میباشد که از دست کسی کاری ساخته نیست و فقط خدا و اولیای الهی میتوانند به داد ما برسند.گرایش به شراب نیز بیانگر استحکام موانعی است که با عقل و منطق نمیتوان آن را از سر راه برداشت. بنابراین، شراب به ظاهر از بینبرندهی مانعی چون غم، معرفی شده است و در واقع باید آن را فرار از مانع به حساب آورد:
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان زین فتنهها که دامن آخـــر زمان گرفت(۸۷/۷).
موانع گاهی آنچنان محکماند که حافظ به تأثیر شراب برای فراموشی آن اطمینان ندارد:
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود(۲۲۶/۳).
«یکی از روش های متداول و تأثیرگذار برای القای نظر خود به خوانندهی اثر که در مباحث تحلیل گفتمان انتقادی نیز مورد توجه میباشد، مرزبندی بین «خودی» و «غیر خودی» و موضع گیری در مقابل قطب مخالف است. نویسنده یا شاعر سعی میکند با مثبتنمایی خودی و منفی نشان دادن غیر خودی، تصویر دلخواه از رویداد مورد نظر ایجاد کند(گوهری و دیگران، ۱۳۹۲: ۵۹).
سعدی از این شیوه در گفتمان انتقادی عشق سود میجوید. او از دو قطب مخالف عاشق(= تودهی مردم) در برابر قطب معشوق(=طبقهی حاکم) سخن میگوید و با تمرکز بر پذیرش مانع صلحطلبی گروه اول را دربرابر ستیزهجویی گروه دوم برجسته میکند. بنابراین در پشت این تسلیم ظاهری روح مبارزه نهفته است. به ویژه اوج مظلومیت و طلب ترحم عاشقان مانند بیت «دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی/ عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی»(۳۶۲/۸)میتواند توجه خواننده را به نوع ستمی که بر عاشقان میرود معطوف کند و این پرسش را در ذهن او برانگیزد که ستم و تحمل آن تا این اندازه مربوط به عاشق و معشوق است و یا شاعر منظور دیگری دارد؟ به هرحال، در پذیرش مانع، آنگونه که سعدی مطرح میکند؛ اگر مستقیماً تحریک مخاطب به قیام علیه ناراستیها وجود نداشته باشد؛ لااقل آگاهیبخش میباشد.
وجه مشترک همهی ساختهای ایدئولوژیکی … در تحلیل انتقادی گفتمان، ایجاد، نظارت، حفظ و هدایت معنای مورد نظر در ذهن مخاطبان است. این امر در جهت متقاعدسازی و همسو کردن مخاطبان با تفکر گفتمان مورد نظر میباشد و در نهایت القای ارزشگذاری و قضاوت مخاطبان به نفع گفتمان خاص صورت میگیرد(آقاگلزاده، ۱۳۹۱: ۱۶).
در سخن سعدی گفتمان رقیب یعنی معشوق یا پادشاه از مبارزهی سختافزاری علیه عاشقان استفاده میکند. یکی از نمودهای آن صفات قهری مثل ستمگری، خونخواری، بیرحمی، تلخزبانی، فتنهگری و .. میباشد که به معشوق نسبت داده میشود و خشونت قطب مخالف را به تصویر میکشد. او از نقد آشکارای این صفات معشوق سرباز زده؛ اما در لایه های درونی متن کوشیده است تا به شکلی پنهان و با به کارگیری هدفمند ابزارهای زبانی و بلاغی، تصویری نقادانه از معشوق(= حکومت) به دست دهد و به اصطلاح تحلیل گفتمان، دربرابر مبارزهی سختافزاریِ (= خشونت در عمل)معشوق، برجستهسازی نرمافزاری(= مبارزه در زبان) (سلطانی، ۱۳۸۴: ۲۴۰)را برگزیند. مبارزه بهشیوهی «سختافزاری نه تنها باعث بهحاشیهرانده شدن گفتمان رقیب نمیشود، بلکه به نوعی باعث تقویت آن نیز میشود؛ زیرا چهرهای مظلوم به رقیب میبخشد. این مظلومیتنمایی در نهایت منجر به تولید نوعی همدلی با سرکوبشدگان و مقاومت عمومی دربرابر سرکوبکنندگان میشود که به ضرر اعمالکنندهی قدرت سختافزاری میانجامد»(همان: ۱۵۹).
سعدی بیشتر از حافظ عاشقان و معشوق را در قالب دو قطب مخالف تصویر کرده ، به گونهای که فرکلاف آن را «مواجههی نابرابر»[۳۶] نامیده است(رفیعزاده و صالحینیا، ۱۳۹۲: ۳۶). او این مواجههی نابرابر را با تصاویر متعددی در کنار تصویر بنده و پادشاه بیان کرده است. تصاویری مثل گنجشک و شاهین(۲۵۰/۵)، کبوتر و شاهین(۳۵۴/۹)، مگس و عقاب(۳۴۵/۹)، تیهو و باز(۴۲۶/۶)، سیمرغ و عصفور(۲۲/۹)، آتش و پنبه، سنگ و سبوی(۲۶۶/۶)، آبگینه و سنگ(۷۴/۲)،آبگینه و سندان(۴۰۲/۶)، مگس و شکرفروش(۱۷۸/۹ و ۲۹۰/۶)، گوسفند قربانی و قصاب(۳۴۶/۱۰) و … در غزلیات حافظ به کار نرفته است.
۴-۳-۳-۵٫کارکرد استعارهی «عشق به منزلهی پادشاهی»
ویلیام بیمن الگوی تعامل ایرانیان را دارای دو قطب میداند: قطب الف که ظاهر/بیرون، حاکمیت شبکه(موقعیت سلسله مراتبی)، کمرویی(بیان محدود) را شامل میشود و قطب ب در نقطهی مقابل آن قرار دارد و باطن/درون، حاکمیت گروه(موقعیت برابر) و پررویی(بیان آزاد) را در بر میگیرد. این دو حوزه مانند دو قطب یک نمودارند و هر تعاملی میتواند به یکی از این دو قطب نزدیک باشد(بیمن، ۱۳۹۱: ۱۱۴).
بدیهی است که تعامل عاشق و معشوق در اوج صمیمیت باشد و در قطب ب جای گیرد و تعامل مردم و پادشاه عالیترین شکل تعامل قطب الف بهحساب آید. در ابیات حاوی طرحوارهی قدرتی به ویژه در سخن سعدی ما تلفیق این دو قطب را میبینیم.
سعدی پشت زبان استعاریِ مرتبط با عشق پنهان شده تا مسؤولیتی در قبال سخن متوجه او نباشد. بدینوسیله دربارهی معشوق پادشاهگونه سخنانی بر زبان آورده است که گفتنش دربارهی پادشاه غیرممکن و برباد دهندهی سر گوینده به نظر میرسد. او برخلاف سخنانی که دربارهی پادشاه گفته میشود، یعنی کمرویی یا بیان محدود (قطب الف) از بیان آزاد(قطب ب) استفاده کرده است.
ساز و کارهای زبانی استفاده شده برای معشوقِ پادشاه گونه، معمولاً گفتار مستقیم است و این بر خلاف گزارههای مرتبط با خود پادشاه میباشد که در قالب گفتار غیر مستقیم جلوهگر میشود.«وجه آزادی در جمله های غیرمستقیم بیشتر از جمله های مستقیم است و بسامد استفاده از آن به ترتیب بیانگر ابهام و صراحت میباشد»(محمدابراهیمی و ذاکری، ۱۳۸۹: ۳۲).
عناصر زبانی که بیان مستقیم را شکل میدهند عبارتند از:
۱٫استفاده از افعال خنثی: افعال احترامآمیز مثل فرمودن به جای گفتن، تقدیم کردن به جای دادن، تشریف آوردن و بردن به جای آمدن و رفتن و … به ندرت استفاده شده است. بلکه افعال در خنثیترین حالت خود حتی در خطاب مستقیم با معشوق به کار رفته است: «گفت از این کوچهی ما راه به در مینرود»(۶۶۶/۶)؛ «رفتی و هزار دلت…»(۵۷۰/۱)؛ «گفتی اگر درد عشق…»(۸۶/۳). این ویژگی در غزلیات سعدی برجستهتر به نظر میرسد. به عنوان مثال؛ حافظ اغلب فعل «گفتا» را به جای «گفت» برای معشوق به کار میبرد که محترمانهتر به نظر میرسد: «خیال زلف تو گفتا که …»(۱۱۴/۶).
۲٫دوم شخص مفرد: معمولاً در خطاب به پادشاه از صیغهی سوم شخص استفاده میشده است؛ اما سعدی در تعامل با معشوق پادشاهگونه تعمداً صیغهی دوم شخص و آن هم به شکل مفرد را به کار میگیرد. حتی در آوردن ضمیر «تو» برای معشوق اصرار دارد:«دامی نهادهای…»(۳۸/۲)؛ «خاطر عام بردهای، خون خواص خوردهای، ما همه صید کردهای، خود ز کمند جستهای»(۱۵۰/۲)؛ «… که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش….»(۳۶۲/۷) و …
۳٫استفاده از فعل به جای اسمسازی: اسمسازی فرآیندی است که طی آن، زمان فعل از دست میرود و بخشی از عبارت فعلی به صورت مؤکد در ابتدای عبارت اسمی قرار میگیرد و فاعل و اجزای دیگر جمله به آن ضمیمه میشوند(سلطانی، ۱۳۸۴: ۲۰۳). به این شیوه «استعارهی دستوری»(فتوحی، ۱۳۹۰: ۲۹۸) نیز گفته میشود.
در بیان مطلب به این شیوه«توجه از عاملین و مشارکین عمل به خود عمل و در بعضی از موارد به پذیرندهی عمل معطوف میگردد و ممکن است بدین ترتیب عامل عمل نیز ناشناخته بماند. از طرفی روابط پیچیدهای که بین اجزای جمله مثل «مهدی حسن را دیروز کشت» وجود دارد، با تبدیل شدن آن به «کشته شدن حسن»کلاً از بین میرود. تعبیر اسمی حاصل از فرایند اسمسازی، میتواند نقش عامل یا پذیرندهی عمل را در جملهی جدید بازی کند که این خود موجب ابهام و پوشیدگی عمل میشود»(یارمحمدی، ۱۳۸۳: ۱۴۵).
به خاطر این ویژگیها این شیوه برای بیان عملکرد منفی پادشاه کارایی دارد. در تاریخ بیهقی برای کمرنگ نشان دادن عملکرد منفی سلطان مسعود کاربرد گسترده ای دارد:«فرو گرفتنِ این امیر{= امیر یوسف}بدین بلق بود»(بیهقی، ۱۳۸۳: ۳۹۸/۲)؛ «سلطان مسعود را هیچ در دل نبود فروگرفتن غازی»(همان: ۲۷۷/۱)؛ «تا وی تدبیر کشتن و فروگرفتنِ او{= خوارزمشاه} کند»(همان: ۴۵۶/۲) و «این فروگرفتن وی{=اریاق}در بلخ…بود»(همان: ۲۷۵/۱).
در این شیوه تأکید از روی فاعل که همان پادشاه باشد برداشته میشود و جمله نیز حالت مؤدبانهتری به خود میگیرد؛ اما سعدی عملکرد منفی معشوق پادشاهگونه را با فعل بیان میکند نه با شیوهی اسمسازی. بیان مفهوم «کشتن»، به صورت فعل با فاعل معشوق در غزلیات سعدی از بسامد بالایی برخوردار است. حتی غزلی ده بیتی با ردیف «بکشد» وجود دارد:«مرا به عاقبت آن شوخ سیمتن بکشد/ چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد»(۵۴۶/۱) به چند مثال دیگر مرتبط با کشتن اشاره میشود: «…میکشد رقیبم»(۱۷۸/۸)؛ «به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی»(۷۰۲/۴)؛ «بی جرم بکش…»(۱۵۸/۵)؛ «گر حکم کنی به جان سعدی»(۶۹۸/۱۰)؛ «گر فراقم نکشد…»(۱۶۶/۹)؛ «عشقِ… بکشد سعدی»(۲۲۲/۸)؛ «خون صاحبنظران ریختی …»(۴۸۲/۳) و …
۴٫وجه فعل:«تلقی گوینده دربارهی یک موضوع در وجه کلام وی مشخص میشود… وجهیت عبارت است از میزان قاطعیت گوینده در بیان یک گزاره که به طور ضمنی بهوسیلهی عناصر دستوری نشان داده میشود»(فتوحی،۱۳۹۰: ۲۸۵)؛ با مطالعهی وجهیت، زاویهی نگاه نویسنده را به مخاطب درمییابیم و به چگونگی رابطه قدرت میان نویسنده و مخاطب یعنی از پایین به بالا(درخواست، تمنا، تقاضا) یا از بالا به پایین (سفارش، فرمان، دستور) پی میبریم(همان: ۲۹۵).
معمولاً در برخوردهای فرادست با فرودست افعال وجه امری و یا تأکیدی دارند و ضمایر جمع(فرادست) در برابر مفرد(فرودست) به کار میرود تا فرادستان به اهمیت جایگاه خود در برابر فرودستان اذعان داشته باشند و به آنها بقبولانند که باید حرفشنو باشند(قاسمزاده و گرجی، ۱۳۹۰: ۴۸).
در سخن سعدی برعکس است؛ یعنی عاشقی که خود را فرودست شمرده، در خطاب به معشوق، از فعل و ضمایر مفرد(اغلب فعل امر و صیغهی دوم شخص مفرد)استفاده کرده است: «مکن که مظلمهی خلق را جزایی هست»(۱۲/۲)؛ «چون دل ببردی دین مبر، هوش از من مسکین مبر»(۲۳۴/۶)؛ «بی جرم بکش…/ بی شرع ببر…»(۱۵۸/۵)؛ «دامن ز پای برگیر…»(۱۷۸/۴)؛ «ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر»(۱۱۰/۵) و …
سعدی در شعر خود به ظاهر ادعا کرده:«سخنها دارم از دست تو در دل/ ولیکن در حضورت بیزبانم»(۱۲۶/۸) و یا «که را مجال سخن گفتن است به حضرت دوست/ مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد»(۱۶۲/۲)، اما با قاطعترین لحن از معشوق (=پادشاه) انتقاد میکند:
ندانمت که اجـازت نوشت و فتوا داد
اگـر نصـیب نبخشی نظر دریغ مدار
که خون خلق بریزی مکن که کس نکند(۲۹۰/۵).
شکر فروش چنین ظلم بـر مـگس نکند(۲۹۰/۶).
کاربرد وجه تأکیدی در سخن حافظ کمتر از سعدی است. او فعل دوم شخص را بیشتر در خطاب به خود و مخاطب عام شعری و کمتر برای معشوق بهکار برده است:«ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار»(۴۳۰/۲) {مخاطب عام}؛«به مأمنی رو و فرصت شمر…»(۲۹۸/۴){مخاطب عام}؛ « مبین به سیب زنخدان../ کجا همی روی ای دل…»(۲/۶){خطاب به دل خود}؛ «در زلف چون کمندش …»(۹۴/۴){سوم شخص برای معشوق}؛ «یا رب مگیرش ارچه دل چون کبوترم/ افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت»(۷۸/۲){سوم شخص برای معشوق}.
هرچند ضمیر دوم شخص، در نقش مضاف الیه، با مرجع معشوق پادشاهگونه و خشونت او به کار رفته است:«نه گل از دست غمت رست…»(۴۵۰/۴)؛ «ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص»(۹۸/۳)؛ «شد رهزن سلامت زلف تو…»(۱۵۴/۹)؛ «دام راهم شکن طرهی هندوی تو بود»(۲۱۰/۵). فعل در تمام این شواهد سوم شخص مفرد است و حافظ از فعل امر و نهی برای معشوق استفاده نکرده و در مجموع سخن او غیرمستقیم و احتیاط آمیز است.
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-13] [ 11:34:00 ب.ظ ]
|