قرآن گرچه در طول ۲۳ سال بر پیامبر اسلام(ص) نازل شده و نزول آیات آن در مراحل و شرایط مختلف بوده است، ولی همه آنها در ارتباط با هم و از نظر معنا دارای انسجام واحدی هستند و خداوند، آیات قرآن را به گونه‌ای بیان کرده که همساز و هم جهت با هم و دارای ارتباط معنایی هستند. اعتقاد به پیوند آیات با یکدیگر از نظر مفسران، اهمیت فراوان دارد و مفسر را به هنگام تفسیر، به همسویی همه آیات و انسجام درونی آنها سوق مى‏دهد و هیچ آیه و یا آیاتی را مستقل از دیگر آیات تفسیر نمى‏کند. در پرتو این دیدگاه، مفسر، کل قرآن را نظام‌مند و مرتبط با هم مى‏داند و بین هر بخش و بخش‌های دیگر آیات، ارتباط وثیقی در نظر مى‏گیرد.[۶۳]
اما در ارتباط با پیوند این مبنا با «استنباط کلامی از قصص قرآن» گفتنی است که قوانین و آموزه‌های قرآنی که درباره امامت در آیات غیر قصص به صورت مستقیم آمده، در بیشتر موارد همین آموزه‌ها و مقررات در آیات قصص در بیانی غیر مستقیم به صورت تحقق نمونه‌های عینی آن در تاریخ و سیره انبیاء آمده است. این مطلب از یک سو بیانگر تناسب آیات قصص و آیات غیر قصص در موضوع امامت است.[۶۴] و از سوی دیگر تجلی هماهنگی و انسجام قرآن کریم در بخش قصص آن مى‏باشد. افزون بر اینکه عدم پذیرش این پیوند، آیات قصص را بى‏ارتباط با آیات دیگر نشان خواهد داد و این مطلب با عدم اختلاف در قرآن که از آیه شریفه «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»[۶۵] برداشت مى‏شود، منافات دارد. اینک به برخی از ادله قرآنی و روایی هماهنگی آیات قرآن مى‏پردازیم:
۱-۱-۵-۱- ادله قرآنی
در ارتباط با انسجام و پیوستگی میان آیات قرآن به دو آیه زیر مى‏توان استناد نمود:
۱-۱-۵-۱-۱- آیه نفی اختلاف در قرآن
هماهنگى کامل و نظم و انسجام حاکم در میان آیات قرآن یکی از جنبه‏ه ای اعجاز قرآن کریم است به این معنی که کوچک‏ترین اختلاف و تناقضى در میان آیات و مفاهیم آن وجود ندارد.[۶۶] در واقع اگر بدین نکته نیز توجه شود که آیات قرآن در مدت بیست و سه سال به تدریج در مناسبت‏ها و حوادث گوناگون نازل شده است، این حقیقت بیش‏تر روشن خواهد گردید که قرآن از ناحیه خداوند نازل شده، از قدرت بشر خارج مى‏باشد زیرا اقتضاى طول زمان و فاصله‏هاى طولانى در نزول آیات قرآن و در عین حال گستردگى آن، این بود که وقتى این آیات در یک جا جمع گردید، در میان آن‏ها ناهماهنگى و اختلاف دیده شود. ولى قرآن در هر دو صورت اعجاز خود را حفظ نموده است: آن روز که قطعه قطعه نازل مى‏شد، در همان متفرق بودنش معجزه بود و زمانى هم که از حالت قطعه قطعه بودن خارج و در یک جا جمع آورى شد، جنبه دیگرى از اعجاز به خود گرفت خود قرآن نیز به این ویژگی اشاره مى‏کند، آن جا که مى‏فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»[۶۷] این آیه شریفه انسان را به یک موضوع فطرى و وجدانى رهنمون مى‏سازد که هر کس در ادعا و گفتار خویش بر کذب و دروغ متکى باشد، در نظریاتش اختلاف و در بیانش تناقض، آشکار خواهد شد ولى این اختلاف و تناقض در کتاب آسمانى(قرآن) وجود ندارد، پس بنابراین، قرآن ساخته و پرداخته فکر بشر نبوده، بر پایه دروغ و افترا بنیان نشده است.[۶۸] در واقع آیات قرآن هم پیوند با یکدیگر، از ساختار منسجمی برخور دارند و با نگاهی جامع نگر به آنها تفسیرشان به شکل کامل تر صورت مى‏گیرد.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۱-۱-۵-۱-۲- آیه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ..»
یکی دیگر از آیات قرآن که حکایت از هماهنگی و انسجام سراسر قرآن دارد آیه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ..»[۶۹] است.
«مثانى» چنانکه زمخشرى در«کشاف» آورده ممکن است جمع «مثنى»(بر وزن مصلى) به معنى مکرر بوده باشد، و یا جمع «مثنى»(بر وزن مبنا) از تثنیه به معنى تکرار گرفته شده است.[۷۰] به گفته علامه طباطبایی «کِتاباً مُتَشابِهاً» یعنى کتابى که هر بخش آن شبیه سایر قسمت‏ها است، و این تشابه غیر از تشابهى است که در مقابل محکم استعمال شده، چون تشابه دومى صفت بعضى از آیات قرآن است و در آیه مورد بحث همه آیات را متشابه خوانده، پس این تشابه غیر آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آیه است، و این تشابه به معناى آن است‏ که سراسر قرآن آیاتش از این جهت که اختلافى با هم ندارند، و هیچ آیه‏اى با آیه دیگر ضدیت ندارد، مشابه یکدیگر هستند. طبق تفسیر علامه «مثانى»- جمع «مثنیه» است که به معناى معطوف است، و قرآن را از آن رو «مثانى» خوانده که بعضى از آیاتش انعطاف به بعضى دیگر دارد، و هر یک دیگرى را شرح و بیان مى‏کند، بدون اینکه اختلافى در آنها یافت شود و یکدیگر را نفى و دفع کنند، همچنان که فرمود: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً».[۷۱]
۱-۱-۵-۱-۳- طبقه بندی آیات محکم و آیات متشابه
طبقه بندی آیات قرآن به محکم و متشابه که در آیه ۷ سوره آل عمران بیان شده به خوبی بیانگر هماهنگی میان آیات قرآن کریم است. در واقع بدفهمی این دو دسته از آیات موجب حکم به وجود ناهماهنگی ساختاری و محتوایی در قرآن کریم مى‏شود و حال آنکه خداوند با مرجع قرار دادن آیات محکم برای آیات متشابه از بروز این بدفهمی جلوگیری کرده است.[۷۲] لذا امام رضا(ع) در بیان لزوم ارجاع آیات متشابه به آیات محکم مى‏فرماید: «هرکس آیات متشابه قرآن را به آیات محکم آن برگرداند به راه راست هدایت شده است. همانا در اخبار ما مانند متشابه قرآن، متشابه و نیز مانند محکم قرآن، محکم وجود دارد پس متشابه آن را به محکم آن برگردانید و از متشابه آن پیروی نکنید که گمراه می‌شوید».[۷۳]
۱-۱-۵-۲- ادله روایی
اما در خصوص ادله روایی این بعد از اعجاز قرآن، در روایتی نقل شده است که مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و عرض کرد: «من در کتاب نازل شده الهی تردید کرده‏ا‏م. حضرت فرمود: چگونه در کتاب نازل شده خداوند شک کرده‏اى؟ گفت: بدان سبب که کتاب خدا را چنان یافتم که بعضى از آن بعضى را تکذیب مى‏کند پس چگونه در آن شک نکنم! حضرت فرمود: «إِنَّ کِتَابَ اللَّهِ لَیُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً..» کتاب خدا بعضى از آن بعضى را تصدیق مى‏کند و بعضى از آن بعضى را تکذیب نمى‏کند و تو را چنان گمان مى‏کنم که عقلى به تو روزى نشده که به آن منتفع شوى» و در ادامه آیات متعددی را که به زعم خویش آن را با آیات دیگر دچار اختلاف انگاشته ذکر کرده و حضرت در مقام رفع اختلاف به وی پاسخ داده‏ا‏ند.[۷۴]
امیرالمؤمنین(ع) در روایت دیگری درباره قرآن فرمود: «وَ یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَی بَعْض»[۷۵] جمله اول به این معنی است که برخى از آیات قرآن، مفسّر آیات دیگر است مانند آیاتى که آیه‏هاى مجمل را و مبیّن، و مطلق را مقیّد مى‏کند، و عامّ را تخصیص مى‏دهد. جمله دوم نیز حکایت از آن دارد که برخى از آیات قرآن گواه برخى دیگر است، و این معنا به مضمون پیش نزدیک است هر چند مراد بخش دیگرى از آیات است.[۷۶] در واقع از این روایت مى‏توان هماهنگی و انسجام در سراسر آیات قرآن را استنباط نمود. افزون بر اینکه همانگونه که ابن‌‏میثم بحرانی بدان اشارت نمود برخی از مطالب در برخی از آیات به صورت مبهم و مجمل بیان شده در حالیکه همان مطالب در آیات دیگری به صورت مفصل و مبین بیان شده، قرآن نیز خود را «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۷۷] معرفی کرده است.
۱-۱-۶- جاودانگی قرآن کریم
قرآن کریم آخرین کتاب آسمانى است که براى هدایت بشر از زمان نزول تا آستانه‏ى قیامت آمده است. از این رو باید بتواند تا روز قیامت نقش هدایت گر خویش را در میان مردم ایفا کند. با توجه به این مبنا آیات قرآن داراى باطنى عمیق است، به طورى که براى همه‏ انسان‏ها در همه‏ى زمان‏ها و مکان‏ها حیات بخش و رهگشا و راه نما بوده و خواهد بود.[۷۸]
بی گمان جاودانگی قرآن کریم دربردارنده همه بخش‏ها‌‏ی و آیات قرآن است از جمله آیات احکام، اخلاق و عقاید و بخش‏ها‌‏ی دیگر. لذا از آنجا که آیات قصص کمیت بسیاری در قرآن دارد و عهده دار بیان برخی مسائل اخلاقی، اعتقادی و کلامی و جز این‏ها‌‏ست، همچون آیات دیگر قرآن از جاودانگی برخوردار است. افزون بر اینکه «جدایی ناپذیری قصص قرآن از سنت‏ها‌‏ی الهی» تا روز قیامت و تحقق جری و تطبیق در آیات قصص علاوه بر آیات دیگر و نیز هدفمند بودن قصص قرآن به ویژه در تبیین مباحث امامت به خوبی ارتباط میان «جاودانگی قرآن» و «استنباط کلامی از قصص قرآن» را نمایان مى‏سازد.[۷۹] اینک به برخی از ادله جاودانگی قرآن اشاره مى‏کنیم:
۱-۱-۶-۱- ادله قرآنی
در میان ادله قرآنی بر جاودانگی قرآن کریم به آیات بیانگر جهان‏شمولی قرآن و انطباق بر فطرت مى‏توان اشاره کرد:
۱-۱-۶-۱-۱- آیات جهان‏شمولی قرآن
قرآن کریم کتابی جهان‏شمول است و اختصاصی به زمان و مکان، نژاد، آداب و سنن خاصی ندارد به عنوان نمونه آیاتی چون «تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً»[۸۰] و «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً..»[۸۱] و «نَذیراً لِلْبَشَرِ»[۸۲] صراحت در جهانی بودن دعوت رسول خدا(ص) دارد. و آیاتی چون «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ»[۸۳]‏ و «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ..»[۸۴] و «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ..»[۸۵] و نیز آیاتی از این دست، صراحت در جهانی بودن قرآن برای عموم مردم در همه زمانها و مکانها دارد.[۸۶]
۱-۱-۶-۱-۲- انطباق بر فطرت
از آنجا که قرآن برای تبیین حقایق عالم آمده و حقایق حاکم بر آن، ثابت و غیر متغیّر است و از سوی دیگر چون برای هدایت فطرت انسانها آمده و این فطرت تبدیل و دگرگونی نمی‏پذیرد «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ..»[۸۷] پس قرآن هیچ گاه کهنه نمی‏گردد. معنای ثبات جهان از آغاز تا انجام و معنای ثبات فطرت انسانها در هر عصری آن است که قوانین جهان تغییرپذیر نیست یعنی طبیعت و مادّه به سوی کمال خویش درحرکتند و فطرت انسان، همواره خواهان کمال و نیازمند رهبری است و قرآن کریم در این میان، رابط علمی و فرهنگی فطرت انسان با حقیقت جهان خارج و با خالق هستی‏بخش جهان است. خداوند محتوا و شکل و قالب معجزه ختمیّه خود، قرآن را به گونه‏ای تنظیم کرده که همیشه سفره و مأدبه‏ای باشد تا همگان در هر عصری بر سر آن بنشینند و از نعمتهای معرفتی آن استفاده برند.[۸۸] افزون بر اینکه جریان همیشگى و حیات جاودانه قرآن در بعد الفاظ آن نیست تا هر زمانى واژگان آن تغییر یابد بلکه در درک معارف و فهم معانى و تطبیق‏اش بر کردارهاى مشابه و پاداشهاى همسان است و این درک و فهم و تطبیق، نیازمند به تبیین و تفسیر فرزانگان هر عصرى است که از آن بهره برند و راه را از بیراهه بنمایانند تا قرآن حضور خود را متناسب با آن عصر، نشان دهد.[۸۹]
۱-۱-۶-۲- ادله روایی
افزون بر آنچه گفته شد روایات متعددی نیز گویای جاودانگى قرآن‏ است که ذیلاً به برخی از آنها اشاره می‌شود:
أ- طبق حدیثی که از امام رضا(ع) نقل شده است، مردی از امام صادق(ع) پرسید: چگونه مى‏شود که هرچه قرآن بیشتر مورد بررسی قرار می‌گیرد بر تازگی آن افزوده می‌شود؟ حضرت فرمود: «زیرا خداوند قرآن را برای زمان خاصی و مردم به خصوصی نازل نفرموده است، بنابراین قرآن در هر زمان جدید و تا روز قیامت نزد هر قومی تازه است».[۹۰]
ب- امام رضا(ع) در روایتی فرمود: «قرآن در زمان‌ها کهنه نمی‌گردد و بر زبان‌ها ترک نمی‌شود، زیرا قرآن برای زمان خاصی نیست بلکه دلیل روشن و حجتی بر همه انسانهاست. کتابی که از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی‌‏آید وحی [نامه‏]‌ای است از حکیمی ستوده [صفات‏]»[۹۱] از این دو روایت به خوبی می‌توان به جاودانگی و طراوت قرآن و شکوفاتر شدن آن در هر عصر و زمان برای همه مردم تا روز قیامت پی برد.
ج- امام باقر(ع) در روایتی فرمود: «قرآن زنده است و مرگ ندارد و آیه زنده است و نمى‏میرد، اگر آیه‏اى تنها درباره گروهى نازل شده بود با مرگ آنان قرآن(و یا آیه) هم مى‏مرد، لکن آیه درباره آیندگان به همان صورت است که درباره گذشتگان بوده است».[۹۲]
۱-۲- مبانی خاص یا پیش فرضهای استنباط کلامی از قصص قرآن
مقصود از این مبانی و پیش فرضهای خاص آن دسته از مبانی تخصصی و پیش فرضهای اساسی در استنباط نکات کلامی از قصص قرآن است که استنباط کلامی مترتب بر پذیرش آن مبانی است. اینک به بررسی و تبیین مهمترین این مبانی می‌پردازیم:
۱-۲-۱- حقانیت قصص قرآن
حقانیت قصص قرآن یکی از مهمترین مبانی و پیش فرضهای استنباط کلامی از قصص قرآن است. که عدم پذیرش این مطلب پیامدهای ناگواری در تفسیر به دنبال خواهد داشت که نابسامانی در استنباط کلامی از قصص قرآن در شمار این پیامدهاست. زیرا اگر قصص قرآن را داستانهایی نمادین بدانیم که در گذشته رخ نداده است، از آن داستانها دیگر نمى‏توان مطالب کلامی امامت را استنباط نمود. بسیاری از افرادی که در قصص قرآن به عنوان الگو معرفی شده‏‏‏اند‌‏، دیگر نمى‏توانند الگو باشند زیرا الگو باید تحقق بیرونی داشته باشد و قرار دادن شخصی به عنوان الگو که شخصیتی خیالی است متناسب با شخصی که در عالم واقع به دنبال الگو مى‏باشد، نیست. به عنوان نمونه اگر ماجرای خودداری یوسف(ع) از ارتکاب گناه با زلیخا را نمادین بدانیم دیگر نمى‏توان او را به عنوان الگو برای لحظات ارتکاب فحشا معرفی نمود. از سوی دیگر نمادین بودن قصص قرآن به سنتهای الهی در اجتماع نیز خدشه وارد مى‏سازد. به عنوان نمونه در ماجرای طالوت در صورتی استدلال به فزونی علم و جسم از شرایط خلافت و امامت تمام و کامل خواهد بود که این سنت الهی پیشینه حقیقی در امت‏ها‌‏ی پیشین داشته باشد و این قانون الهی پیش از رسول خدا(ص) در امت‏ها‌‏ی پیشین جاری و ساری بوده است. در غیر این صورت نمى‏توان این را قانون الهی در همه امت‏ها‌‏ی پیش از پیامبر(ص) دانست افزون بر اینکه این مطلب با پایایی و تغییرناپذیری اصول ادیان تا قیامت منافات دارد.
قرآن کریم قصّه‏های فراوانی را ذکر کرده ولی این قصّه‏ها نظیر قصّه‏های کتاب «کلیله و دمنه» نیست که افسانه‏هایی ساختگی باشد اگرچه ممکن است آن افسانه‏ها را برای اهداف صحیحی ساخته باشند. داستانهای قرآن، ساختگی نیست بلکه واقعیاتی است که در جهان گذشته رخ داده و هدف قرآن از آوردن آنها نیز سرگرم کردن مردم نیست، بلکه نتایج حقی در جهت هدایت و تعلیم و تزکیه مردم از آن می‏گیرد و به همین جهت خداوند قصّه‏های قرآن را «قصّه‏های حق» و «احسن القصص» معرفی می‏کند «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ..»[۹۳] و «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ..»[۹۴] یعنی قصص قرآنی دارای دو ویژگی است اول آنکه حق است و به هیچ وجه بطلان در آن راه ندارد؛ دوم آنکه نقل آن و کیفیت ارائه آن به نحو احسن است یعنی قصّه‏سرایی آن به بهترین سبک و نوع است.[۹۵] در ذیل پس از اشاره مختصری به پیشینه غیرحقیقی دانستن قصص قرآن به نقد و بررسی این اندیشه می‌پردازیم:
۱-۲-۱-۱- پیشینه غیرحقیقی دانستن قصص قرآن
به نظر مى‏رسد غیر حقیقی دانستن قرآن کریم ریشه در به نگرش اسطوره‏‏‏ای ‌‏به قصص قرآن از ناحیه مشرکان در صدر اسلام باشد. که برخی چون خلف اللّه افتراى مشرکان که قرآن را اسطوره معرفى مى‏کردند، شاهد راهیابى اسطوره در داستانهاى قرآن قرار داده، مى‏نویسد: «گریزى نداریم جز آنکه قائل شویم در قرآن اساطیر وجود دارد و این سخن‏ ما با هیچ یک از نصوص قرآنى ناسازگار نیست»[۹۶] این در حالى است که هر انسان خردمندى با مطالعه آیاتى که خلف اللّه بدان اشاره کرده، بى‏هیچ تردیدى مى‏فهمد که این آیات همه در مذمت مشرکان و برملا کننده لجاجت آنان در رویارویى با کلام الهى است. به نمونه، کدام یک از آیات ذیل دلیل بر وجود اساطیر در قرآن است که خلف اللّه آنها را گواه سخن خویش آورده است؟ «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ»[۹۷].[۹۸]
به هر روی در دوران معاصر نگرش غیر حقیقی دانستن قصص قرآن در اندیشه طه حسین و امین خولى و شاگردانش ظهور و بروز بیشتری پیدا کرد.
طه حسین در «فى الشعر الجاهلى» اذعان داشت که تورات و انجیل از ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) سخن مى‏گوید، قرآن کریم نیز از آن دو سخن به میان آورده است لکن ورود نام آن دو در این کتب به منظور اثبات وجود تاریخی آن دو کافی نیست.[۹۹]
امین خولى اذعان داشت که از تمایز دوگانه در تصویر واقعیت، یعنى تصویر هنرى و روایت تاریخى، به روشنى مى‏توان دریافت که روایت قرآن از رویدادها و اشخاص، ارائه‏اى هنرمندانه و ادبى است، و نه تاریخى و واقع بینانه.[۱۰۰] با تأثیر پذیرى از همین مبنا بود که برخى از شاگردان امین خولى با پذیرش این پیش فرض که تفاوت بین یک حادثه، مانند قصه موسى(ع) در سوره‏هاى گوناگون قرآن و پذیرش ناسازگارى روایتهاى قرآنى قصص، با پژوهشهاى تاریخى، به گمان خود کوشیدند تا با تحلیل ویژه هنرى از برخى قصه‏هاى قرآن، آنها را مطابق معیارهاى هنر و غیر ناظر به واقعیت بدانند. آنان در تبیین دیدگاه خویش، تکرار یک رخداد تاریخى چون قصه حضرت موسى(ع) در طور، چنین تحلیل نمودند که قرآن در مقام روایت تاریخى یک رویداد نبوده، بلکه هر جا لازم دانسته در آن تصرف نموده است. از سوی دیگر، وى بر آن است که اساسا قرآن نمى‏خواهد رویدادها را از جنبه تاریخى گزارش کند، بلکه روش قرآن آن است که مسائل تاریخى را به همان صورت که در خاطره تاریخى اهل کتاب ثبت شده و متناسب باورهاى اساطیرى آنان است، بازگو کند، بدین روى زمینه‏اى براى ارزیابى برخى قصه‏هاى قرآنى با واقعیات تاریخى نیست.[۱۰۱]
وى در جای دیگرى مى‏گوید: «موضع قرآن در بیان قصه اصحاب کهف، موضع کسى است که نمى‏خواهد واقعیت تاریخى را حکایت کند، بلکه بر آن است تا آراى یهودیان را باز گوید، خواه با واقعیت سازگار باشد یا نباشد. از این‏رو، هیچ خرده‏اى بر این قصه گرفته نمى‏شود که چرا با واقعیت هماهنگى ندارد؛ چه آنکه اساسا در قصه قرآنى، غرض بیان واقعیت نیست».[۱۰۲] وى بر اساس دیدگاهى خاص، داستان را به سه نوع تاریخى، تمثیلى و اسطوره‏اى تقسیم مى‏کند و براى هر یک از آنها مثالهایى از قرآن مى‏آورد. داستانهاى تاریخى، که بر محور شخصیتهاى تاریخى چون پیامبران استوار است و بى‏گمان چنین داستانهایى در قرآن یافت مى‏شود. داستانهاى تمثیلى، که رویدادى فرضى، تخیلى و تمثیلى، در راستاى بیان یک اندیشه و پیام در کار مى‏آید، از این رو ضرورت ندارد که حوادث آن تحقق یافته باشد. آنگاه وى نمونه‏هایى براى مصداق داستان تمثیلى برمى‏شمارد، مانند داستان داورى داوود در مورد دو متخاصم[۱۰۳] آیه عرض امانت[۱۰۴] داستان حبیب نجار[۱۰۵] داستان مائده آسمانى[۱۰۶] داستان عزیر[۱۰۷] داستان ابراهیم و پرندگان مرده[۱۰۸] داستان قربانى فرزندان آدم(ع)[۱۰۹] و داستان پدر و مادرى که صاحب فرزند شدند.[۱۱۰] اما دلیل قانع کننده‏اى ارائه نشده که این موارد با چه معیارى در شمار داستانهاى تمثیلى و فرضى قرار مى‏گیرند؟[۱۱۱]
نویسنده دیگرى در مقدمه کتاب «تاریخ حبیب السیر» مى‏نویسد: «ورود قصص انبیا و اصحاب کهف و امثال آن در قرآن کریم به منظور تاریخ گویى و بیان عقاید خود پیغمبر(ص) نبود، تا اگر تردیدى در صحت آن قضایا برود، با صدق دعوت منافات داشته باشد، بلکه مقصود این بود که از همان قصص و حکایات که میان مردم آن زمان، مخصوصا اهالى جزیره العرب متداول و مشهور بود نتایج اخلاقى براى هدایت مردمان گرفته شود. خلاصه اینکه اسلام کارى به راست و دروغ قصص و حکایات قدیم نداشت، مى‏خواست از همان قضایا که زبانزد مردمان بود براى دعوت اخلاقى خویش نتیجه بگیرد. نتیجه هم گرفت و مقصود اصلى خود را کاملا عملى ساخت».[۱۱۲]
۱-۲-۱-۲- نقد و بررسى‏ غیر حقیقی دانستن قصص قرآن
حاصل این سخن آن است که قرآن صرفا به اقتضاى فکر و فضاى اندیشه مخاطبان روزگار خویش سخن گفته است و روشن است که این تحلیل دور از واقعیت و معارض با حکمت خداوند است. اگر بپذیریم فلسفه و حکمت بعثت پیامبر خاتم(ص) و کتاب جاودانه دعوت مردم به راه حق و تصحیح حقایق تحریف شده و عقاید باطل است. در این صورت نمى‏توان براى پندارهاى باطل مشرکان و یا اهل کتاب در متن سخن حق خداوند جایى باز کرد. عقیده یک انسان موحد درباره خدا آن است که واجد علم و قدرت نامحدود است؛ در این صورت چه ضرورتى است که خداوند براى تحقق هدف خویش یعنى راهنمایى انسانها از ابزارهاى باطل استفاده کند؟ نه تنها چنین ضرورتى وجود ندارد، بلکه کارى غیر حکیمانه است، صرف نظر از آنکه قرآن خود تصریح مى‏کند که محتواى آن حق محض است: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»[۱۱۳] و «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»[۱۱۴]
این یک اصل قرآنى است که خداوند متعال صحنه‏هاى غیب عالم را در اختیار رسولان و پیامبران خویش مى‏گذارد: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ..»[۱۱۵] بر این پایه است که وقتى قرآن از رخدادهاى زندگى پیامبران و امتهاى پیشین، گزارش مى‏دهد، این نکته را مى‏افزاید که «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا..»[۱۱۶]
به گفته سیّد قطب درستى داستانهاى قرآن درستى واقعى است. و هرگاه در داستانهاى قرآن از رویدادها یا شخصیتهایى سخن رفته باشد که نام و نشانى از آنها در تاریخ نیست، باید قرآن را در برابر تاریخ حجت دانست؛ زیرا قرآن فرستاده حکیم دانا و تنها متن دینى ایمن از تحریف در طول تاریخ است. من در شگفتم که چرا از تعبیر «هنرى» چنین برداشت مى‏شود که اثر ساخته تخیل و پندار دور از خرد است. مگر نمى‏توان حقایق را با شیوه‏اى هنرى و علمى عرضه داشت، یعنى هم واقعى باشد و هم هنرى و علمى.[۱۱۷]
در واقع قرآن نه یک کتاب تاریخ است و نه مجموعه داستانهاى تخیّلى؛ بلکه کتابى نفوذ ناپذیر است که باطل از هیچ سو در آن راه ندارد و خود تصریح نموده که کلام خداست و جز حق نمى‏گوید و ماوراى حق چیزى جز باطل نیست براى دستیابى به حق، هرگز نمى‏توان از باطل یارى گرفت. در واقع پیامبر(ع)، امامان(ع) و تربیت شدگان این مکتب محال است که براى هدف مقدس از یک امر نامقدس، مثلا از یک امر باطل و بى‏حقیقت به‏ تمثیل استفاده کنند. تردیدی نیست که تمام قصص قرآن، همانگونه که قرآن نقل کرده، عین واقعیت است. داستانى که قرآن نقل‏ مى‏کند، نیازی به تأیید آن از تواریخ دنیا نیست. قرآن کتابى است که به حق و راه استوار فرا مى‏خواند و آیاتش سراسر بر اقبال کنندگان و رویگردانان حجت است. پس چگونه یک پژوهشگر قرآنى مى‏تواند آن را دارنده سخنى باطل، داستانى دروغ، یا خرافه و خیالى بداند؟[۱۱۸]
۱-۲-۱-۳- آیات بیانگر حقانیت قصص قرآن
افزون بر مطالب مذکور دسته‌ه ای متعددی از آیات قرآن گویای حقانیت قصص قرآن و تمثیلی نبودن آن می‌باشد که ذیلاً به آن اشاره می‌کنیم:
۱-۲-۱-۳-۱- تصریح به حق بودن قصص قرآن
آیات متعددی از قرآن به صراحت بیان می‌کند که قصص قرآن حقیقی است مانند آیات زیر:
«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ..»[۱۱۹]
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ..»[۱۲۰]
«نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»[۱۲۱]
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ..»[۱۲۲]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...