سوی خداوند جهان یکی است پیمبر وینها بگرفته اند بیش ز هفتاد (همان)
5-5. در نظر ناصرخسرو خلفای عباسی ، دجال گونه ،حق وباطل را تخلیط کرده، بر منبرحق- به مراد عام نادان- چنان تکیه زده اندکه آزاد اندیشان ومتفکرانی چون ناصرخسرو را جز خاموشی ومرثیه سرایی بردین حق گزیری نیست .
برمنبر حق شده است دجال خامش بنشین توزیر منبر (همان: 94)
آنک اوبه مراد عام نادان بررفت به منبر پیمبر (همان)
گفتا که منم امام و، میراث بستد زنبیرگان ودختر (همان)
روی وی اگر سپید باشد روی که سیه بود به محشر (همان)
ای حجت خراسان ازننگ این گروه دین رابه شعر مرثیت آور ندب ( همان: 209)
6- درباریان:
تصویری که حکیم ناصر خسرو در دیوان شعر خویش ازدرباریان عصرخود می دهد ؛ تجسّمی است از ساختارقدرت فاسدی که تار و پود آن بافته ی بخش مهم جامعه ای است که می تواندعصاره ی مردمان آن عصرباشد.متاسفانه درحقیقت نمونه ی عینی این سخن لوتر است که می گوید:« اگر پادشاه جبّار است ،اگر بی رحم وخونخوار است،این ملت است که مقصّر است،ملتها شاهانی دارندکه سزاوارآنند »(رضاقلی ،1370 :62) بنابر این درباریان عهد ناصرخسرو ؛
6-1. دنیا طلبانی هستند که برای یک تکه نان به نوکری هر ینال و تکین تمکین می نمودند

غافلی اندر نماز و چشم به در پیش شه از بیم دست در بغلی (ناصرخسرو ، 1384 :501)
دست طمع کرده میان تو را پیش شه و میر دو تا چون دوال ( همان :348)
زشت بود بودن آزاده را بنده طوغان و عیال یَنال ( همان)
6-2. فاسد و چاکران فخر فروشی هستند که به خاطر خوش آمد امیر دست به هر کاری می زنند:
ای گشته به درگاه میر چاکر دعوی چه کنی خیره در معالی؟ (همان:466)
دنیا چو رهی پیش من عیال است تو پیش یکی چون رهی عیالی (همان )
همواره دوان در قفای شاهی گوئی که مگر شاه را قذالی (همان )
6-3. فرمان شاه را بر فرمان خداوند کردگار ترجیح می دهند:
فرمان کردگار یله کرده شه را لطف کنی «چه فرمائی» ؟ (همان :6)
مؤذن چو خواندت ز پی مسجد تو اوفتاده ژاژ همی خائی (همان :7)
ورشاه خواندت سوی گلشن ره را به چشم و روی بپیمائی (همان)
7- شاعران
در دیوان ناصر خسرو شاعرانی مورد انتقاد قرار گرفته اند که رسالت شعر را درمداحی امرای فاسد خلاصه ، و به خاطرحقارت های گذران زندگی، این درّ لفظ دری را به پای خوکان قربانی کرده اند. این سخن سرایان عاری از معنی که زبان فصیح خویش را وقف هزل و بیهوده گویی کرده، بی خبر از غم و اندوه روزگار به لهو و عشرت طلبی می پرداختند؛ همیشه مورد انزجارحکیم ناصر خسرو که شعر برای او وسیله ی مبارزه و درخدمت تعهد خویش است ، می باشد :
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را (همان: 143)
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند سزد گر ببرّی زبان جری را (همان)
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را که مایه است مر جهل و بدگوهری را (همان)
به نظم اندر آری دروغی طمع را دروغ است سرمایه کافری را (همان) پسنده است با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مرعنصری (همان)
من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی درّ لفظ دری را (همان)
حکیم آن است کو از شاه نندیشد، نه آن نادان که شه را شعر گوید تا مگر چیزیش فرماید (همان:40)
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش بر شعر صرف کرده دل و خاطر منیر (همان :102 )
زدیوان دورشوتاراه یابدسوی توحکم سخنت آنگه شود بی شک سزای دفترودیوان
(همان :292) (دکتر احمد عبدل زاده، 1391: سایت اینترنت)
بررسی سفرنامه از جهت مسائل اجتماعی
در مسائل اجتماعی نیز نخبه مطالب سودمند وارزنده وبه عبارت بهتر واقعیتها را تصویر کرده است ناصر خسرو در سفرنامه با بیهقی در تاریخ مسعودی از بسیاری جهات مشابهت دارد اگر مطالب این دو کتاب تحلیل وموضوعات اجتماعی ومسائل همگانی جامعه آن روزگار از هر دو بیرون کشیده شود وهنرمندانه مصور ومنقوش صفحه گردد اجتماع قرن پنجم قسمتی از جهان اسلامی چهره ای روشن با خطوطی ممتاز ومشخص خواهد یافت وبسانکات مبهم از پس تاریکی روی واقعی خود را به روشنی خواهد گشود. مقدمات کار وقدرت نویسندگی، وهنر وصف، وحسن انتخاب، وتوانائی تلخیص مسائل وکیفیت تهیۀ مواد ومصالح کار در این هر دو بزرگ مرد یکسانی دارد.(سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی: 40-10)
قرن پنجم از لحاظ تاریخی واجتماعی ، دورانی است که فسادهای فردی وجمعی در جامعه بیش از ادوارگذشته ظهورکرده بود تسلط ترکان غزنوی وسلجوقی وتاخت وتازهای سرداران ترک وآشوبها ونابسامانی هایی که از اواخر دوره سامانی شروع شده بود، تخم فسادی بود که در قرن پنجم به ثمر رسید وآثار اجتماعی خود را نشان داد در آثاری که در این قرن تالیف شده است کم وبیش انتقادهایی دیده می شود که مبین این نظر است هر گاه در جامعه ای ، خواص ودانشمندان وسردمداران جامعه به فساد روی آورند به تبع آن ، دیگران نیز به فساد روی می آورند. در این قرن در برخی آثار از فساد خواص واهل دانش انتقاد شده است در کشف المحجوب هجویری، سخن از صوفی نمایی وریا وتزویر ومردم فریبی است خیام در رساله «اثبات مسائل جبر ومقابله» که دو سال پس از جامع الحکمتین ناصر خسرو نوشته شده، گفته است :«من بواسطۀ تصارف زمان امکان آن را نداشتم که مرتباً به این کار بپردازم وحتی نمی توانستم با حواس جمع در آن باره بیندیشم، زیرا اوضاع زمانه بر آنم داشته بود که بیشتر اوقات خود را تلف کنم. ما شاهد مرگ دانشمندانی بودیم که از آنها جز معدودی مردم رنجیده وستم کشیده بجا نمانده است . اکنون روزگار به آنان مجال نمی دهد که دردانش خود چنانکه باید غور وتعمق کنند و آن را کمال بخشند اغلب کسانی که امروز به صورت دانشمندانند، حقیقت را به دروغ می پوشانند ودر راه دانش پا از احد تزویر وتدلیس بیرون نمی نهند وبهره ای که از علوم یافته اند جز برای مقاصد پست وخسیس خویش به کار نمی برند واگر کسی را دیدند که جویای حق وخواهان حقیقت است ومی خواهد از دروغ وریا بپرهیزد واز خودستایی ومردم فریبی بگریزد، او را در معرض تحقیر وتمسخر قرار می دهند»[56]
در قرن پنجم به سبب تسلط افکار شاعر وتسلط کرامیان ورواج تعصبهای ترکانه از سوی حاکمان جامعه که از جهل آنان سرچشمه می گرفت علم ودانایی آنچنانکه باید مورد توجه نبود. هجویری در کشف المحجوب درباره ضرورت آموختن دانش، پس از استناد به حدیث نبوی«طلب العلم فریضه علی کل مسلم» می گوید: بدانک علم بسیار ست وعمر کوتاه وآموختن جمله علوم بر مردم فریضه نه چون علم نجوم وطبو… بجز ازین علوم هر یک بدان مقدار کی به شریعت تعلق دارد: نجوم مر شناخت وقت را اندر شب وطب مرا حتما وحساب مرا، فرایض را ومدت حیض را وآچ بدین ماند………»[57] نتیجه اینگونه تفکر، همان است که ناصر خسرو در جامع الحکمتین به آن اشاره کرده است :«وامروز فقها لقبان دین اسلام همی گویند: اگر کسی گوید«امروز همی از آمدن آفتاب پدید آید » یا«من بدانم که کدام ستاره رونده است وکدام ثابت است» او کافرست وجهل را بر علم برگزیده اند وهمی گویند : اگر کسی گوید«امروز همی از آمدن آفتاب پدید آید» یا « من بدانم که کدام ستاره رونده است وکدام ثابت است » او کافر است وجهل را بر علم برگزیده اند وهمی گویند: ما را با چون وچرائی آفرینش کار نیست.»[58] ودر جای دیگر گفته است :«… همی بر دین اسلام سالاری کنند که همی گویند که هر که گوید: من بدانم که سقمونیا طبیعت مردم را نرم کند یا بدانم که سکنجبین مر طفرا را بنشاند ، او کافر است جهل از این قوی تر چگونه باشد؟
کفر در گروهی مستولی شده است که نه طبیعت طبیب همی گوید: سقمونیا من آفریده ام یا منجم گوید: آفتاب را وکسوف را من همی فرود آرم واگر طبیب بر آنچه همی بداند که آب رنج تشنه را ونان رنج گرسنه را دفع کند، کافر باشد، از بهر آنک هم دارو وهم طعام وهم شراب آفریدهای خداست این ضلالت وکفر را که اغلب این امت را افتاده است نهایتی نیست» [59]حال آنکه ناصر خسرو با استناد به آیت «ویتفکرون فی خلق السموات والارض…»[60] بطلان این اعتقاد را ثابت می کند در جامعه قرن پنجم، تعادل گفتار وکردار از میان رفته است واصیل بر قلب غلبه دارد وریا وتعصب غالب است وکسانی چون ناصر خسرو، در سخن خویش این احوال رابخوبی نشان داده اند.[61]
انتقاد از اوضاع واحوال روزگار قرن پنجم یکی از گسترده ترین موضوع هایی است که در شعر ناصر خسرو دیده می شود وی گویی بر قله یی رفیع ایستاده واحوال ورفتار وکردار وسخنان جامعه خود- یعنی خراسان را- نظاره گر است وآنها را با معیارهای فکری و عملی خود می سنجد وناراستها را باز می نماید نمونه ای از این انتقادها، چنین است :
جبر:کرامیه می گویند صواب وخطا وطاعت ومعصیت بنده به خواست خداست، وناصر خسرو گفته است :
گویید که بدها همه برخواست خدایست جز کفر نگویید چو اعدای خدایید[62]
ودر قصیده ای دیگر ، در نفی جبر می گوید:
اگر کار بوده است ورفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم
وگر ناید از تو نه نیک ونه بد روا نیست بر تو نه مدح ونه ذم
عقوبت محال است اگر بت پرست به فرمان ایزد پرستد صنم
ستمکار زی تو خدای است اگر به دست تو او کرد بر من ستم
کتاب وپیمبر چه بایست اگر نشد حکم کرده نه بیش ونه کم[63]
وضع دینی:
تفاوتی که در تفکر مذهبی ناصر خسرو با تفکر مذهب غالب در آن روزگاران وجود دارد، منشا بسیاری از انتقادات اجتماعی ناصرخسرو است زیرا روش دینی او بر تعقل واستدلال وعمل استوار است وبا روش فقهی ابوحنیفه وعقاید وکردار کرامیان متفاوت یکی از انتقاداتی که در اشعارش مکرر آمده است، انتقاد از رای وقیاس است که فقه ابوحنیفه بر آن استوار است«قیاس عبارت است از اینکه حکم موردی را که دلیل آن موجود است بر موردی که دلیل ندارد ولی مشابه به مورد اول است جاری کنیم شیعه قیاس را جایز نمی شمرد مگر اینکه علت آن مخصوص باشد از میان اهل تسنن، اهل ظاهر ماند داوود اصفهانی وابن حزم مخالف با قیاس هستند وابن حزم حتی می گوید که اهل سنت بسیاری از چیزهایی را که خداوند تجویز نکرد بوسیله رای تجوییز کرده اند واو کتابی مستقل در ابطال قیاس ورای واستحسان نوشته است .»[64] به ابیات زیر توجه کنید:
رای تو را راه نیست در سخن من گر تو به راه قیاس ومذهب رائی[65]
بر قیاس خویش دانی هیچ کایزد در کتاب از چه معنی چون دوزن کرده ست مردی را بها؟
ور زنی کردن چو کشتن نیست از روی قیاس هر دورا کشتن چو یکدیگر چرا آمد جزا
وز قیاس تورسول مصطفائی نیز تو زانکه مردم بود همچون تو رسول مصطفا
وز قیاس تو چو با پرند پرنده همه پر دارد نیز ماهی، چون نپرد در هوا؟

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...