استعداد فرد برای انتزاع خصوصیات عمومی و مشترک از اشیاء مختلف ‌به‌تدریج‌ رشد می‌کند. فرد ابتدا امور حسی را درک می‌کند و به انتزاع خصوصیات مشابه آن ها می پردازد؛ مثلاً شیرینی قند، سیب، گلابی و مانند آن ها را انتزاع می‌کند یا سفیدی کاغذ، لباس، دیوار را به عنوان یک مفهوم کلی در ذهن خود وارد می‌سازد. با رشد و تکامل دستگاه های عصبی فرد امور غیر حسی را درک می‌کند و از طریق خواندن، گوش دادن به سخنان دیگران و دیدن تصویر و علامات مفاهیم اموری از قبیل رفاقت، همکاری و مانند این ها را درک می‌کند. کم کم متوجه ارتباطات مختلف می شود و از این راه نسبت‌های میان امور مختلف را درک می‌کند و مفاهیمی از قبیل بزرگی، کوچکی، مشابهت، تضاد را در ذهن خود تشکیل می‌دهد. قدرت تجرید در رشد زبان تأثیر دارد و زبان نیز به نوبه خود فرد را در مقایسه اشیاءبا هم و درک خصوصیات و صفات عمومی آن ها کمک می کند (شریعتمداری،۱۳۷۷).

۲-۲-۲-۵- تعمیم[۲۹]

وقتی فرد توانست خصوصیات عمومی و مشترک اشیاء را انتزاع یا تجرید کند در این موقع مفاهیم کلی[۳۰] را تشکیل می‌دهد و به تعمیم این مفاهیم اقدام می‌کند. اصولاًمفهوم کلی یعنی امری که قابل انطباق بر افراد متعدد باشد. مفاهیم کلی ابتدا از اشیاء، اشکال، تصاویر بعد از امور غیر حسی مثل علامات ریاضی و روابط و نسبت‌های اشیاء با هم تشکیل می شود. زبان در تشکیل، توسعه، ترتیب و مشخص کردن مفاهیم نقش مهمی را به عهده دارد. در جریان تشکیل مفاهیم کلی، نامگذاری نیز صورت می‌گیرد و از این طریق فرد به آسانی می‌تواند مفاهیم کلی را در شناساندن امور و قضاوت درباره آن ها به کار برد.

۲-۲-۲-۶- زبان[۳۱]

در روانشناسی کلمات و علامتها جزء عناصر مهم تفکر محسوب می شود. ولی در منطق ارسطو زبان از این لحاظ که برای فهماندن مقاصد خود به دیگران و فهمیدن مطالب آن ها مفید است مورد بحث قرار می‌گیرد. پاره ای از روان شناسان تفکر را با سخن گفتن یکی می دانند. واتسون[۳۲] مؤسس مکتب سلوک و رفتار جزء این دسته است. دلیل این عده این است که فرد در موقع تفکر با خود صحبت می‌کند و تفکر همان روابط الفاظ و عبارات است. بدون تردید زبان با تفکر ارتباط نزدیک دارد و لی این ارتباط نمی تواند تفکر را به آنچه فرد در جریان تکلم انجام می‌دهد تقلیل دهد. تفکر مستلزم تحقیق و تلاش و کوشش فرد است و با سخن گفتن و خواندن فرق دارد. گاهی فرد فکر می‌کند بدون اینکه کلمه ای به زبان آورد. اغلب اتفاق می افتد که ما مفهوم معینی را در ذهن داریم ولی کلمه ای که آن را بیان کند در اختیار ما نیست همین امر اختلاف تفکر را با زبان روشن می‌سازد.

اختلال در تکلم سبب مختل شدن تفکر نمی شود. گاهی فرد در اثر جراحات مغزی اسم اشیاء را فراموش می‌کند و نمی تواند عبارات طولانی را ادا نماید ولی در همین حال فکر او مشغول فعالیت است و می‌تواند مسائل مهم ریاضی یا بازی‌های فکری را انجام دهد. زبان در تشکیل مفاهیم، درک آن ها، شناساندن آن ها و طبقه بندی مفاهیم تأثیر دارد. چنانچه گفته شد زبان در تجرید و تعمیم نقش مهمی را بازی می کند. در جریان حفظ و یاد آوری و همینطور در جمع‌ آوری مدارک و تنظیم معلومات و مفروضات و در زمینه استفاده از راه حل های مشخص در برخورد با مسائل مشابه نیز تأثیر فراوان دارد. تفکر تا حدود زیادی تحت تأثیر زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی قرار دارد، زبان نیز پدیده ای اجتماعی است و وسیله مهمی برای انتقال میراث فرهنگی و اجتماعی از نسلی به نسل دیگر است. بحثها، تبادل افکار، تحقیقات مشترک دانشمندان و انتقال و بررسی افکار و عقاید مختلف میان اقوام و ملل تنها در سایه زبان امکان دارد. روی همین اصل باید نقش زبان را در جریان تفکر مهم تلقی کرد و از آن به عنوان وسیله عمده ای برای پیشرفت و توسعه افکار استفاده نمود(شریعتمداری،۱۳۷۷).

۲-۲-۳- نظریه خود گردانی ذهنی[۳۳]

همانطورکه جوامع، به خاطر مؤثر بودندر دنیای واقعی لازم است به طور مطلوبی خودشان را اداره کنند، افراد هم باید این کار را انجام دهند. آن ها باید منابع خود را سازماندهی کرده، زندگیشان را سامان دهند و همانند حکومتها اولویتها را برای آنچه می خواهند و آنچه که انتظارش را ندارند مشخص کنند. شواهد مشابهی وجود دارد که نشان می‌دهد حرکت ارگانیزم در مسیر پیشرفت تکاملی بستگی به انطباق با ارگانیزم های متفاوت محیط دارد که آن ها در آن قرار دارند، همچنین ارگانیزم در جهت کاهش پیچیدگی و خود نظمی حرکت می‌کند. بعضی وقتها از انسان به عنوان سیستم‌های زندگی نام برده می شود، زیرا سیستم های پیچیده بسیاری در درون ما کار می‌کنند. از این نظر ما به هر طریقی که شده خودمان را اداره می‌کنیم چه بخواهیم چه نخواهیم. در سطح بدن سیستم‌های منظمی وجود دارد که زمان و نحوه ارضاء نیازهای گرسنگی و تشنگی را تعیین می‌کنند. در سطح خود، لازم است که ما به نحوه گذراندن روز، هفته و به طور کلی زندگیمان نظم دهیم و باید شیوه های ارتباط با آنچه که ما را احاطه ‌کرده‌است پیدا کنیم (استرنبرگ،۱۳۸۱).

نظریه خودگردانی ذهنی بر این اصل مبتنی است که نوع و شکل حکومتی که ما در جهان داریم، تصادفی نیست، بلکه بازتاب بیرونی افکاری است که در اذهان مردم وجود دارد. موازنه هایی بین سازمان فرد و ساختار جامعه وجود دارد. همان‌ طور که جامعه نیاز به اداره کردن دارد، ما نیز باید خودمان را اداره کنیم. ما باید مانند حکومت بر اساس اولویتها تصمیم گیری کنیم و منابعی را بدان اختصاص دهیم و نسبت به تغییرات جهانی پاسخگو باشیم. همان گونه که موانعی در سراسر راه تغییر در جامعه وجود دارد، برای تغییرات درونی ما نیز موانعی وجود دارد(استرنبرگ،۱۳۸۱). سبک عبارت است از شیوه ترجیحی افراد سبک مترادف با توانایی نیست، بلکه نحوه استفاده از توانایی‌های بالقوه است. ما یک سبک خاص نداریم، بلکه شماری از سبکها وجود دارند. افراد ممکن است توانایی‌های مشابه داشته باشند، اما سبک‌های تفکرشان متفاوت باشد. اما جامعه همیشه با توجه به توانایی‌های یکسان افراد، ‌یک‌جور ‌در مورد آن ها قضاوت نمی کند. بلکه افرادی که سبک تفکرشان در موقعیت های خاص متناسب با انتظارات جامعه است؛ به عنوان کسانی که دارای سطوح بالای توانایی هستند، مورد قضاوت قرار می گیرند، علی رغم این واقعیت، که آنچه مطرح می شود توانایی نیست بلکه انطباق سبک‌های تفکر آنان با وظایفی است که بر عهده دارند. غالباً وظایفی را که به افراد محول می شود، می توان طوری ارائه داد که با سبک‌های تفکر آنان انطباق داشته باشد، یا اینکه آن ها سبک تفکرشان را متناسب با آن وظایف تعدیل نمایند. اما اگر افراد توانایی لازم در زمینه خاصی را نداشته باشند، هرگز نمی توانند شانس این را داشته باشند که رویکردشان را تغییر دهند.غالباً وظایفی را که به افراد محول می شود، می توان طوری ارائه داد که با سبک‌های تفکر آنان انطباق داشته باشد، یا اینکه آن ها سبک تفکرشان را متناسب با آن وظایف تعدیل نمایند. اما اگر افراد توانایی لازم در زمینه خاصی را نداشته باشند، هرگز نمی توانند شانس این را داشته باشند که رویکردشان را تغییر دهند(استرنبرگ،۱۳۸۱).

واژه سبک را در زبان و ادبیات فارسی به شیوه، روش، خامه، سلیقه،ترجمه کرده‌اند(آریان پور به نقل از رضوی و شیری،۱۳۸۴).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...