پایان نامه مقایسه مضامین اجتماعی اشعار مهدی اخوان ثالث … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
لفظ آنسویتر بیانگر فاصله آدمی با راز و رمز هستی است. طنین درونی قافیههای داخلی کوه و انبوه، عظمت و ناشناختگی تختهسنگـ این تندیس سترگ تقدیرـ را باز مینمایاند. قافیههای درونی نشسته و خسته نیز رنج و خستگی نفسگیر زنجیریان را تداعی میکند. همگان (زن و مرد و…) به واسطه زنجیر به هم پیوستهاند، یعنی وجه مشترک تمامیشان جبر آنهاست، جبر جهل و جمود، شعاع حرکت این انسان مجبور نیز تا مرزهای همین جبر است و نه بیشتر تا آنجا که زنجیر اجازه دهد. «طول زنجیر به طول بردگی است و متأسفانه به طول آزادی نیز» (براهنی، ۱۳۷۱: ج۱، ۲۶۷).
۲ ـ ۴ ـ ۲ ـ انفعال، درماندگی و دلمردگی آدمیان
لحن سنگین شعر، گویای انفعال، درماندگی و دلمردگی آدمیان است در زیر سلطه و سیطره جبر حاکم. ناگاه الهامی ناشناخته در ناخودآگاه وجود آدمیان طنینانداز میشود و آنان را به تحرک و تکاپو فرا میخواند تا به قلمرو شعور و شناخت رمز و راز هستی نزدیک شوند.
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۱)
اما اینان ماهیت این الهام را نمیدانند: آیا صور و صفیری در عمق رؤیاهای اساطیریشان بوده یا آوایی از ناکجاهای دور؟ نمیدانند، و نمیپرسند. زیرا هنوز به مرحله شک و پرسش نرسیدهاند. صدای مرموز میگوید که پیری از پیشینیان، رازی بر پیشانی تختهسنگ نگاشته است و هر کس به تنهایی یا با دیگری…، صدا تا اینجا طنینافکن میشود و سپس باز میگردد و در سکوت محو میشود. دنباله این پیام را بعدها بر پیشانی تختهسنگ خواهیم یافت که: «کسی راز مرا …» مصراع: «صدا، و نگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی میخفت» بهخوبی تموج و تلاطم صدا را طنینی دور و مبهم نشان میدهد. به دنبال صدای ناگهان، بهت و سکوت آدمیان است که فضا را در برمیگیرد:
و ما چیزی نمیگفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم
(همان: ۱۳۲)
مرحله پسین بهت و سکوت، شکی خفیف است اما نه زبان، که در نگاه. تنها نگاه بهتآلود آدمی پرسشگر است. چرا؟ هنوز به مرحله شعور ناطقه نرسیده است؟ چون گرفتار ترس و تردید است؟ یا…؛ آنسوی این شک و پرسش درونی، همچنان خستگی و وابستگی به جبر است و باز هم خاموشی و فراموشی. تا آنجا که همان خردک شعله شک و پرسش نیز که در اعماق نگاه آدمیان سوسو میزد، به خاموشی و خاکستر میگراید: خاموشی وهم، خاکستر وحشت! و این هست و هست تا آنشب، شب نفرینی جبر:
شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید،
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد
گوشش را و نالان گفت: باید رفت
(همان: ۱۳۳)
در چنین شبی که زنجیر جبر و جمود بر پای زنجیریان خسته و نشسته سنگینی میکند، یکی از آنان که درد جبر را بیش از همه حس میکند، و طبعاً آگاهتر و آرمانخواهتر از بقیه است، میکوشد تا لایههای تو در توی راز را بشکافد و طرحی نو در اندازد. پس برای حرکت پیشقدم میشود به تمامی القائاتی که در طول تاریخ در گوش آدمی فرو خواندهاند، لعنت میفرستد و برای رفتن مصمم میشود. جماعت نیز که اینک به مرزی از شعور و ادراک فردی و جمعی رسیدهاند که سوزش زنجیر را بر پای و پیکر خود حس میکنند با او همگام و همکلام میشوند. آنها نیز قرنها چشم و گوششان آماج القائات یأسآور بسیاری بوده است که آنان را از نزدیک شدن به مرزهای ممنوع بر حذر میداشته است که «به اندیشیدن خطر مکن!» ( شاملو، ۱۳۵۹: ۳۵)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
القائاتی برخاسته از آفاق تکصدایی و از حنجره اربابان سیاست.
و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی که تختهسنگ آنجا بود
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۳)
۲ ـ ۴ ـ ۳ ـ اوج و آهنگی دراماتیک
از اینجا به بعد، شعر، اوج و آهنگی دراماتیک مییابد؛ آنسان که همگرایی و هماوایی زنجیریان را همراه با صدای زنجیرهاشان طنینافکن میسازد. یک تن که زنجیری رهاتر دارد و طبعاً تدبیری رساتر، برای خواندن کتیبه از تختهسنگ بالا میرود. وسعت جولان او با وسعت جولان فکرش همسان و همسوست؛ هر دو از حیطه آفاق موجود و مسدود، فراتر و فراخترند، او کیست؟ پیرو ایده همان دعوت گر نخستین به انقلاب، همانکه زنجیری سنگینتر از دیگران داشت: یکی از فلاسفه، متفکران، مصلحان و پیامآوران تاریخی؟ کسی از بسیار کسان که در طول زنجیر کوشیدهاند تا از مرزهای مرسوم زیستن بگذرد و جهان های فراسو را از منظری تازه بنگرد؟ یا … ؛ در هر حال، این فرد پیشتاز میرود و میخواند: «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند» و این مرزی است برای سودن و نیاسودن، دعوتی است به دگر شدن و دگرگون کردن، فراخوانی است به جدال با تقدیر ازلیـ ابدی، و اینک باید حلقه اقبال ناممکن را جنباند. هر راز و رمزی هست، آنسوی این سنگ جبر نهفته است.همگان برای نخستین بار به رمز کشف این معمای تا ابد، این راز غباراندود تاریخی، دست یافتهاند، پس آن را شادمانه و فاتحانه، همچون دعایی مقدس بر لب تکرار میکنند و اینبار، شب نه دیگر لعنتبار، بلکه دریائیاست عظیم و نورانی:
و شب، شط جلیلی بود پر مهتاب.
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۳)
گویی این شب، آیینهای است در مقابل دنیای منبسط و منور درون جماعت فاتح. اینگونه تعامل دنیای برون را در شعر نیما نیز به وضوح دیدیم:
خانه ام ابری است
یکسره روی زمین ابری است با آن .
از فراز گردنه ، خرد و خراب و مست
باد می پیچد .
یکسره دنیا خراب از اوست.
وحواس من .
آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۴)
۲ ـ ۴ ـ ۴ ـ توالی هجاها و موسیقی واژگان
کیفیت توالی هجاها و موسیقی واژگان، فضایی شاد و پر اشراق آفریدهاند که با حالات روحی افراد همگون است. سطور بعدی شعر، نمایش دیداری شنیداری تلاش و تقلای دستهجمعی زنجیریان است برای برگرداندن تختهسنگ و مقابله با جبر موروثی:
هلا، یک… دو… سه دیگربار
هلا یک، دو، سه دیگربار
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۴)
عرقریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم. تکرار سطر نخست، القاگر تداوم و توالی تاریخ این کشش و کوششهای جمعی است. سطر سوم نیز نمایش رنجها، نومیدیها و ناکامیهای آنان است در این مسیر. دست و پنجه افکندن با سنگ جبر و جبر سنگین، با همه سختی و سهمناکیاش به پیروزی می انجامد: پیروزیای سنگین اما شیرین: این بار لذت فتح، آشناتر است. زیرا یکبار «هنگام آگاهی از سنگنوشته» این شادکامی را تجربه کردهاند. همگان مملو از شور و شادمانی، خود را در آستانه فتح نهایی میبینند.
شکستن طلسم تقدیر، و رهایی از زنجیر پیر، همانکه زنجیری سبکتر دارد، درودگویان به جد و جهد همگان فراز میرود تا پیامآور رهایی و رستگاری باشد:
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند:
و ما بیتاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۵)
در همین بخش، حالت انتظار و بیتابی جماعت با بیان مصور حرکات طبیعی و بازتا بهای فیزیکی آنان مجسم شده است. شعر، نمایشیتر میشود و شاعر، با بهرهگیری از شگرد «تعلیق» گرهگشایی از راز واقعه را به تأخیر میافکند تا به اشتیاق و هیجان خواننده و بیننده بیفزاید. آرامش و ضربان کند سطرها، بهت و بی خودانگی «خواننده رمز کتیبه» را مجسم میسازد:
و ساکت ماند
نگاهی کرد
سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند،
خیره ماند، پنداری زبانش مرد
(اخوان ثالث، ۱۳۷۵: ۱۳۵)
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 12:14:00 ق.ظ ]
|