دانلود پایان نامه درباره بررسی روایات کیکاووس در متون اساطیری، حماسی، … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
کشتن اوشنر دانا
اوشنر وزیر خردمند کاووس بود. وی دیندار، پارسا و خردمند بود و همهی زبانها و لهجههای ایران زمین را میشناخت و در مباحثه بر همگان پیروز میگشت. امّا به فرمان کاووس کشته شد. هفتم دینکرد ۳۶-۳۷
در دینکرد آمده که به گناه به آسمان رفتن نریوسنگ میخواست کاووس را بکشد امّا فروهر کیخسرو نگذاشت زیرا که سیاوش از او زاده نشده بود و اگر این کار را میکرد انتقام از توران غیر ممکن میگشت. (نهم دینکرد ۲۲ ۷ تا ۱۲)
کشتن گاو هدیوش
کتاب هفتم دینکرد ۲ ۶۲ تا ۶۶ امّا در دینکرد تورانیان به دل کاووس میاندازند که این گاو را بکشد.
به آسمان رفتن کاووس و جدا شدن فر از او در دینکرد نهم ۲۲ ۵-۶ آمده
۲-۲-۲-۲ بندهشن:
«خانه کاووس را گوید که یکی زرّین بود که بدو بر مینشست؛ دوتا از آبگینه بود که او را اسبستان بود، دوتا پولادین بود که او را رمه بدان بود. از آن به هر مزهای چشمهی آب بیمرگ تازد که پیری را چیره گردد، زیرا هنگامی که پیرمد بدین در اندر شود، برنای پانزده ساله بدان در بیرون آید و مرگ را نیز از میان بَرَد.» (بهار ۱۳۸۰: ۱۳۷)
«در شاهی کاووس در همان هزاره دیوان ستیزهگر شدند و اوشنر به کشتن آمد و اندیشهی (کاووس) را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فرّه از او گرفته شد، پس، به اسب و مرد جهان لگدکوب کردند (تا) او را به بوم هاماوران، به فریب، با پیدایان کیان در بند کردند. یکی که (او را) زین – گاو خوانند، که زهر به چشم داشت، از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. به هر که به بدچشمی نگریست، کشته شد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا (باز) گشت و آن زین – گاو را کشت و (خود) شاهی ایرانشهر کرد. بس مردم را از ایرانشهر برد و به ترکستان نشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان (سپاه) آراست و هاماورانیان را گرفت، کاووس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب به اوله رودبار، که سپاهان خوانند، کارزاری نو کرد. از آن جای (وی را) شکست داد. بس کارزار دیگر با (وی) کرد تا (وی را) بسپوخت، به ترکستان افکند، ایرانشهر از نو آبادان کرد.
دیگر افراسیاب کوشید، کیسیاوش به کارزار آمد. به بهانهی سودابه – که زن کاووس سودابه بود- سیاوش به ایرانشهر باز نشد. بدین روی که افراسیاب زینهار (آوردن سیاوش) به وی را پذیرفته بود، (سیاوش) به کاووس نیامد، بلکه خود به ترکستان شد. دخت افراسیاب را به زنی گرفت. کیخسرو از او زاده شد. سیاوش را آن جای کشتند.» (بهار ۱۳۸۰: ۱۳۹-۴۰)
«از قباد کی اپیوه زاده شد. (از کیاپیوه) کیارش و کیبیارش و کیپشین و کیکاوس زاده شدند. از کی کاووس سیاوخش زاده شد و از سیاوخش کیخسرو زاده شد.» (بهار ۱۳۸۰: ۱-۱۵۰)
«کیکاووس تا رفتن به آسمان هفتاد و پنج سال، و پس از آن هفتاد و پنج سال، روی هم یکصدوپنجاه سال. » (بهار ۱۳۸۰: ۱۵۵)
۲-۲-۲-۳ گزیدههای زادسپرم:
در گزیدههای زادسپرم نیز آمده که اورمزد گاوی بزرگ آفرید که مرز میان ایران و توران را مشخص میکرد و کاووس جهت دستاندازی به توران یکی از پهلوانانش به نام سریت srit را مامور کشتن این گاو کرد و سریت با خواست خود تن به کشته شدن به سزای این عمل داد.
«آنگونه که پیداست که در آن هنگام که توران را علیه ایران در زمین «نوازک» پیکار بود، اورمزد برای پیکار نکردن، گاوی بزرگ آفرید که سامان (= مرز) ایران در برابر توران بر پشت، بالای سم او پیدا بود و در بیشه نگه داشته شده بود. هنگامی که پیکار بود، به وسیلهی آن گاو سامان (= مرز) شناخته میشد. تا هنگامی که کاووس را به پرکامگی (= مغرورانه) بهری از سرزمین توران را از ایران کردن آرزو بود و دید که تا آن گاو هست <این کار> دشوار است زیرا با قدرتی که او را بود، آنگاه نخواست که با آن گاو مرز باشد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
هفت برادر بودند و آن هفتمین «سریت» – یعنی هفتم- خوانده میشد. به تن بزرگ و با زور بسیار و کاووس را از راههای گوناگون فریادرس و در <شمار> خاصان بود. کاووس <او> را پیش خواست و فرمود که: «برو! آن گاو را در بیشه بکش!» سریت رفت، چون او را خواست کشتن، گاو به زبان مردم با او مجادله کرد که: «مرا مکش، چه اگر مرا بکشی، آن کس که فروهرش در هوم دور دارنهی مرگ است – که نام او زردشت سپیتمان است- در زمین پیدا شود، بد کردن تو را در جهان بگوید و به روان تو دشواری آنگونه باشد که در دین پیداست که: چگونه باشد <کیفر> آن ودگ که بدی او را گویند، پس مرگ همسان آن باشد.» و کسی که او (= گاو) را مرگ برآمیزد (= بکشد) بدی او نیز <به سبب> مرگ <گاو> است.
سریت چون آن سخن را شنید، بازگشت و دوباره به سوی کاووس رفت و او را از چگونگی آگاه کرد. این را نیز گفت که: «گاو به شگفتی گفت که: هر که در زمین جنگکامهتر است، اکنون کشتن گاو را فرمان دهد». کاووس را که میل بر جنگ <بود>؛ گفت که: «برو و او را بکش!» سریت گفت که: «به کشتن <گاو> توانا نیستم، چه از ناله او مرا بخشایش در دل است». کاووس گفت که: «به همان بیشهرو! که در آن پری سالاران بسیار مسکن دارند، بخشش را از دل تو ببرند». سریت به بیشه رفت. پریان بسیار را دید که دهان گشاده داشتند و ایشان برخروشیدند که: «بکش! مبخشای!» بخشش از دل او برفت، به بیشه باز رفت و با مشت سه جای پشت گاو را بشکست. گاو زاری و بانگ شگفت برداشت. سریت، پس از کشتن گاو، از آن ناله که شنید، آنگاه او را ناشادی گران بود. به سوی کاووس باز رفت و او را از آنچه روی داد آگاه کرد. و خواست که کشتن او را فرمان دهد، چه، او را زندگی بایسته نبود. کاووس گفت که من تو را بنکشم، چه از تو گریز ندارم. سریت گفت که: «اگر تو مرا بنکشی، آنگاه من تو را بکشم». کاووس گفت که: «تو مرا بمکش چه، دهبد جهانم». سریت ناخرسندی همیکرد تا کاووس به او فرمود که: «به همان بیشه رو که پری ای سگ پیکر در آنجاست و تو را بکشد». سریت بدان بیشه رفت آن پری سگ پیکر را دید. پس پری را زد. پری دوتا شد و آنان را همیزد تا هزار شدند. ایشان سریت را برجای کشتند و دریدند.» (گزیدههای زادسپرم، ۱۳۸۵: ۵۳-۵۴)
۲-۲-۲-۴ روایات پهلوی
در روایات پهلوی هم آمده است که کاووس نیز چون جمشید جاودان آفریده شده بود امّا به خاطر ارتکاب گناه میرا شد.
۲-۲-۲-۵ مینوی خرد
در پرسش هشتم مینوی خرد نیز ضمن شرح دست اندازی اهریمن در ارادهی اهورامزدا آمده است که اورمزد جم و فریدون و کیوس را جاودان آفریده بود ولی اهریمن آنها را بفریفت و به همین جهت جاودانگی از ایشان سلب شد.
«چه پیداست که اورمزد جمشید و فریدون و کاووس را بیمرگ آفرید و اهرمن چنان (آنان) را تغییر داد که معروف است.» (مینوی خرد، ۱۳۸۰: ۳۲)
همچنین در پرسش پنجاهوهفتم مینوی خرد به کمخردی کاووس در کنار جم، فریدون. گشتاسب اشاره شده است و این دلیل بر منحرف شدن شدن ایشان از راه راست دانسته شده است.
«و جم و فریدون و کاووس و سروران دیگری که از ایزدان نیرو و قدرت یافتند –همانگونه که گشتاسب و سروران دیگر که از دین بهرهوری داشتند- و نیامدنشان به بهشت و نیز این که نسبت به خدای خویش ناسپاس شدند، به این سبب بود که خرد به آنان کم رسیده بود.» (همان ۶۶)
البتّه در پرسش بیستوهفتم مینوی خرد از کاووس فایدهای هم نقل شده و آن زاده شده سیاوش از اوست.
«از کاووس این سود بود که سیاوش از تن او زاده شد و بسیار اعمال دیگر از وی سر زد.» (همان۴۶)
۲-۲-۲-۶ زند وهومن یسن
در زند وهومن یسن به سه کارزار بزرگ میان امشاسپندان و دیوان اشاره شده که نخستین آن در زمان کاووس اتفاق میافتد:
جای به هم نبردی جنگ بزرگ بوده باشد، ای زردشت سپیتمان! یکی در پادشاهی کاووس، هنگامی که به همراه دیوان با امشاسپندان نبرد بود و دوم هنگامی که تو ای زردشت سپیتمان دین پذیرفتی و تو همپرسی ]کردی[ گشتاسپ شاه و ارجاسب خشم زاده در کارزار دین، در سپید بیشه با هم جنگیدند – کسی بود که در پارس گفت – وسوم هنگامی که هزارهی تو به پایان رسد، ای زردشت سپیتمان!» (زند وهون یسن، ۱۳۸۵: ۱۲)
۲-۲-۲-۷ شهرستانهای ایران
در شهرستانهای ایران قسمت سرزمین خراسان آغازیدن بنای سمرقند به کاووس و به پایان رساندن آن به سیاوس نسبت داده شده است:
«در سرزمین خراسان شارستان سمرقند را کاووس پسر قباد بن افکند و سیاوش پسر کاووس به فرجام رساند.» (جاماسب آسانا، ۱۳۷۱: ۱۸)
فصل سوم
کاووس در منابع پس از اسلام
۲-۳-۱ کاووس در منابع پیش از شاهنامه
۲-۳-۱-۱ اخبارالطوال
کیکاووس پسر کیقباد
گویند به روزگار ابرهه پسر ملطاط، پادشاه ایران کیکاووس پسر کیقباد بود. او بر نیرومندان سختگیر و بر ناتوانان مهربان بود و مردی پسندیده و منثور بود تا آنکه از او کاری که مایهی گمراهی بود سر زد و تصمیم گرفت به آسمان صعود و پرواز کند و او همان کسیست که برای خود صندوق و عقابها را فراهم کرد. کیکاووس بر تنها پسر خود سیاوش خشم گرفت و خواست او را بکشد. سیاوش از او گریخت و به شاه ترکان پیوست و چون شاه ترکان او را آزمود عقل و فرهنگ و شرف و شجاعت او را دید کارهای خود را به او واگذاشت و سیاوش در درگاه او منزلت و به شاه تقرب یافت. چون افراد خاندان پادشاه ترکان چنین دیدند بر او رشک بردند و ترسیدند کار از دست ایشان بیرون کشد و نزد شاه حیلهسازیها کردند تا آنکه او را کشت. او دختر خود را به همسری سیاوش در آورده و <دخترش> از او باردار بود. پادشاه ترک خواست شکم دختر خود را بدرد و جنین را هم از میان ببرد. برایان که وزیر او بود سوگندش داد که دختر و فرزندش را نکشد که مرتکب جرمی نشدهاند. شاه به او گفت: دختر را پیش خود نگه دار و چون فرزندش را زایید فرزند را بکش. دختر در خانهی وزیر بود و پسربچهای زایید که همان کیخسرو است که پس از کاووس پادشاه شد. وزیر پسرک را از شهر بیرون برد و برای او در کردهای کوهنشین دایه گرفت و کیخسرو نزد آنان رشد کرد. وزیر به پادشاه ترکان گفت: دختری زایید که او را کشتم و شاه از او پذیرفت.
مردم فارس هنگامی که کیکاووس ستمگری و سرکشی و جسارت نسبت به خدا را آشکار ساخت او را ناستوده دانستند و دربارهی خلع او از پادشاهی رایزنی کردند و این خبر آشکار شد و به مادر کیخسرو رسید و در آن هنگام کیخسرو هفده ساله بود. مادرش فرستادهای نزد مردم فارس فرستاد و خبر کشته شدن سیاوش و داستان کیخسرو را به اطلاع ایشان رساند. ایرانیان مردی از بزرگان و گزیدگان خود به نام زو را برگزیدند و او را نزد ابریان وزیر (پیران ویسه؟!) فرستادند تا پسر را بیاورد و او نزد وی رفت و او را آگاه ساخت که ایرانیان چه تصمیمی دارند. ابریان کیخسرو را به زو سپرد و او کیخسرو را بر اسب پدرش سیاوش که سوار بر آن از عراق آمده بود سوار کرد و همراه او حرکت کرد. روزها خود را پنهان میساخت و شبها حرکت میکرد تا کنار جیحون که همان رودخانهی بلخ و به سوی خوارزم است رسید که با اسب خود شناکنان از آن گذشت و پسر را با خود آورد و او را به پای تخت رساند و کیکاووس را خلع کردند و آن پسر را کیخسرو نامیدند و بر تخت نشاندند و فرمانبردارش شدند و او دستور داد پدربزرگش را زندانی کردند و تا هنگام مرگ در زندان بود. (دینوری، ۱۳۶۴: ۳۷-۳۸)
۲-۳-۱-۲ تاریخ بخارا
و اهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند. (نرشخی، ۱۳۶۳: ۲۴)
احمدبن محمّدبن نصر گوید که ابوالحسن نیشابوری در خزائنالعلوم آورده است که سبب بنای قهندز بخارا یعنی حصارک ارگ بخارا آن بود که سیاوشبن کیکاووس از پدر خویش بگریخت و از جیحون بگذشت و نزدیک افراسیاب آمد. افراسیاب او را بنواخت و دختر خویش را به زنی به وی داد و بعضی گفتهاند که جمله ملک خویش را به وی داد. سیاوش خواست که از وی اثری ماند در این ولایت از بهر آنکه این ولایت او را عاریتی بود. پس وی این حصار بخارا بنا کرد و بیشتر آنجا میبود و میان وی و افراسیاب بدگویی کردند و افراسیاب او را بکشت و هم در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاهفروشان و آن را دروازهی غوریان خوانند و او را آنجا دفن کردند و مغان بخارا بدین سبب آنجا را عزیز دارند و هر سالی هر مردی آنجا یکی خروس برد و بکشد پیش از بر آمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحههاست، چنانکه در همهی ولایات معروف است و مطربان آن را سرود ساختهاند و میگویند و قوالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است. پس این حصار را بدین روایت وی بنا کردهاند. (همان، ۳۲) خوارزمیها سیاوش را از اجداد خود میدانستهاند. (همان)
۲-۳-۱-۳ تاریخ طبری
از پس کیقباد کیکاووس به پادشاهی رسید وی پسر کیبیه پسر کیقباد بود.
گویند روزی که کیکاووس به پادشاهی رسید گفت: خدا این زمین و مخلوق آن را به ما داد که در کار اطاعت وی بکوشیم. وی گروهی از بزرگان اطراف قلمرو خویش را بکشت و کشور و رعیت را از دستاندازی دشمنان اطراف مصون داشت. اقامت کیکاووس به بلخ بود و پسری آورد که به جمال و کمال و خلقت نکو و به دوران خود همانند نداشت و نام وی را سیاوخش کرد و به رستم دلیر پسر دستان پسر برامان سپهبد سیستان و توابع سپرد تا به تربیت وی قیام کند و رستم سیاوخش را به سیستان برد و تربیت کرد و همچنان در کنار رستم بود و تا طفل بود پرستار و دایه برای وی فراهم آورد و چون بزرگ شد معلمان برای تعلیم وی برگزید و چون قدرت سواری یافت وی را سواری آموخت تا در فنون آداب کامل شد و در سوارکاری سر شد و مردی کامل بود که وی را پیش پدر آورد و کیکاووس پسر را امتحان کرد و او را شایسته و ماهر یافت و بسیار خرسند شد. چنانکه گویند کیکاووس دختر افراسیاب پادشاه ترکان را به زنی گرفته بود و به قولی زن وی دختر شاه یمن بود و سودابه نام داشت و جادوگر بود و در سیاوخش دل بست و او را به خویشتن خواند که نپذیرفت و قصهی او و سیاوخش دراز است و سرانجام چنان بود که سودابه چون امتناع سیاوخش را از بدکاری بدید پدر را با وی بد دل کرد و سیاوخش از رستم خواست تا از کیکاووس بخواهد که او را به جنگ فراسیاب فرستد که شاه ترکان وقتی دختر به زنی کیکاووس داده بود به شرایط خویش عمل نکرده بود و منظور سیاوخش این بود که از پدر دور شود و از کید سودابه در امان ماند. و رستم چنین کرد و از کیکاووس اجازه گرفت و سپاه فراوان همراه سیاوخش کرد که برای جنگ فراسیاب سوی دیار ترکان رفت و چون بدانجا رسید میان وی و فراسیاب صلح شد و سیاوخش قصهی صلح را با پدر نوشت.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 12:56:00 ق.ظ ]
|