نقش۸. هنگام رفتن زن از سینما، مجید درمییابد که او از یک پا معلول است.
نقش صفر صفر: بر اثر این ماجرا، وضعیت آشفتگی روحی مجید عود میکند.
پاره ی پنج: نقش صفر: حال روحی مجید وخیم شده است.
نقش۱. حبیب برای بهتر شدن حال مجید چاره میجوید.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

نقش۲. یکی از دوستان حبیب، راه حل مشکل مجید را زن میداند.
نقش۳. حبیب زنی معروفه را استخدام میکند تا روزهای جمعه که زنان منزل به روضه میروند و مجید تنها است، به بهانهی پائیدن خانه به انجا برود.
نقش۴. اقدس روزهای جمعه به منزل مجید میرود.
نقش۵. مجید و اقدس رفته رفته به یکدیگر علاقمند میشوند.
نقش۶. اقدس از مشغولیتها و کسب و کار قبلیاش که حشر و نشر با مردان بوده است، کناره میگیرد.
نقش۷. دکتر، دلّالی که اقدس را به حبیب آقا معرفی کرده بود، سعی میکند به هر طریقی اقدس را به زندگی قبلیاش پایبند نگه دارد.
نقش۸. اقدس در برابر وسوسهها و تهدیدهای دکتر مقاومت میکند.
نقش صفر صفر: علاقهی مجید و اقدس به یکدیگر شدیدتر میشود.
پارهی شش: نقش صفر: عشق مجید و اقدس، آنها را به یکدیگر متعهد میکند و تصمیم به ازدواج میگیرند.
نقش۱. اقدس النگوها و داراییاش را بابت بدهکاری دکتر به او میدهد تا دینی به گردن نداشته باشد و آزادانه با کسی که دوست میدارد، زندگی کند.
نقش۲. اقدس از زندگی سابقش جدا شده و نزد مجید میرود.
نقش۳. مجید کارت عروسی خود و اقدس را برای حبیب میبرد.
نقش۴. حبیب با خواستهی مجید مخالفت میکند و او را سرزنش و توبیخ میکند.
نقش۵. مجید دل آزرده و دل شکسته میشود.
نقش۶. مجید و اقدس به امامزاده میروند و عقد میکنند.
نقش صفر صفر: مجید خانهی محقری در جنب گاوداری اجاره میکند و به همراه اقدس، در آن زندگی مشترک خود را دور از چشم خانواده آغاز میکنند.
پارهی هفت: نقش صفر: زینت قفس کرک را زیر دیگ بزرگی میگذارد؛ کرک خفه میشود.
نقش۱. مرگ کرک به گردن مجید میافتد.
نقش۲. کریم شبانه با تفنگ شکاری به بالین مجید میرود و به آن شلیک میکند، ولی پس از کنار زدن لحاف میفهمد که تخت خالی است.
نقش۴. مجید به دلیل اینکه با اقدس ازدواج کرده بود و شب را در نزد او بود، از مرگ نجات مییابد.
نقش۵. حبیب از مجید بیخبر است و دلنگران او است و به دنبال او میگردد.
نقش۶. مجید پیدایش میشود.
نقش صفر صفر: کریم از کردهی خود پشیمان میشود، از مجید حلالیت میطلبد و راه صحرا را در پیش میگیرد.
پارهی هشت: نقش صفر: فروغالزمان از وصال حبیب ناامید شده و تصمیم میگیرد به مشهد عزیمت کند و باقی عمر را در آنجا مجاور شود.
نقش۱. مجید از قصد فروغالزمان آگاه میشود و به دنبال او میرود.
نقش۲. مجید برای راضی کردن فروغالزمان به بازگشت، خبر ازدواج خود را به او میدهد و به او اطمینان میدهد که دیگر سدّ راه وصال آنها نیست.
نقش۳. فروغالزمان درخواست مجید را قبول میکند.
نقش۴. مجید فروغالزمان را به منزلش میبرد و اقدس را به او نشان میدهد.
نقش۵. فروغالزمان گمان میکند که اقدس دختر سرایدار گاوداری است.
نقش۶. فروغالزمان خبر ازدواج مجید را به حبیب میدهد و گمان اشتباه خود را نیز به او میگوید.
نقش۷. حبیب از این خبر خوشحال میشود و مجید را به خاطر انتخاب شایستهاش تحسین میکند.
نقش۸. حبیب برای توجیه مخالفتش با انتخاب قبلی مجید، گذشتهی ناپسند اقدس را نزد او فاش میکند.
نقش۹. مجید با شنیدن واقعیات تلخ در مورد همسرش، دچار آشفتگی روحی میشود و از حبیب میخواهد برای بهبود یافتن، او را شبانه به امامزاده داوود ببرد.
نقش صفر صفر(وضعیت نهایی): مجید در راه امامزاده داوود می میرد.
چنانکه مشاهده کردیم، داستان سوته دلان از هشت پارهی اساسی تشکیل شده است که در هر کدام تعدادی نقش وجود دارد. همهی این نقشها در پیرنگ اصلی داستان و روند علی و معلولی آن مفید هستند. داستان با صحنهی مغازهی کرایه ظروف «حبیب آقا»(زمینه)، آغاز میشود. در این صحنه حبیب آقا مشغول رسیدگی به دو مشتری است که یکی برای کرایهی ظروف مجلس عروسی آمده است و دیگری برای کرایهی اسباب مجلس ختم. این زمینه علاوه بر این که خواننده را با شغل حبیب آقا آشنا میکند، زمینهای است برای ورود شخصیت اصلی داستان یعنی «مجید» به متن فیلمنامه؛ زیرا در همین صحنه حبیب آقا ازمشتری اول که مراسم عروسی در پیش دارد کارت دعوت طلب میکند، با این توضیح:
* «حبیب: ولله من که گرفتارم، واسه مجیده، تو هر مجلسی که ظرف میدیم، باید بره، خواه عزا، خواه عروسی.
جورابچی: خدا شفاش بده، شمام بدجوری دستتون بند این برادر شده.»
و اینچنین زمینهی آشنایی مخاطب با شخصیتی به نام مجید که بیمار نیز هست، فراهم میشود.
در پارهی دوم، نویسنده به معرفی افراد خانواده، به شیوهی غیرمستقیم میپردازد؛ این معرفی به خاطر کشف علت رفتارهایی که از این افراددر آینده سر میزند و تأثیرگذاری آن رفتارها در پیرنگ اصلی، داستان مجید، حائز اهمیت است. برای مثال:
علت عزم سفر کردن «فروغ الزمان» در پارهی هشتم(نقش صفر) ناامیدی و دلخوری از حبیب به خاطر عدم وصال است که نهایتاً به آشکار شدن راز «اقدس» در نزد «مجید»
(نقش۹) و مرگ مجید(وضعیت پایانی داستان) میشود.
همچنین «زینت» به خاطر توجه بیش از حد شوهرش به کرک حس رقابت و حسادتش برنگیخته میشود و کرک را میکشد؛ مرگ کرک به گردن مجید میافتد و کریم از شدت غضب شبانه به اتاق مجید رفته و به رختخواب او شلیک میکند، اما مجید که شب را نزد اقدس بوده ات از مرگ رهایی مییابد. این پاره علاوه بر توصیف حالات درونیکریم و اقدس و کمک ه شناخت شخصیتی آنها، درفرخنده جلوه دادن پیوند مجید و اقدس نقش مؤثر دارد، زیرا اگر این ازدواج صورت نمیگرفت، مجید در رختخواب خود میب.د و کشته میشد.
هرچند موضوع اصلی فیلمنامه، داستان مجید است، اما موضوعات دیگر یعنی داستان شخیتهای دیگر هم در فیلمنامه وجود دارد که به موازات داستان مجید پیش میروند. هرکدام از این داستانها در عین حال که به تنهایی جذابند، در داستان اصلی تأثیر مستقیم دارند.
«پیرنگ»
«حبیب آقا ظروفچی» پس از مرگ پدر، به دلیل آنکه فرزند نخستین خانواده است، مسئولیت خانواده و اعضای آن را بر عهده میگیرد و همواره به خاطر مصلحت و آسایش آنان، از خواسته های خود چشمپوشی میکند؛ بیشتر از همه، دلواپس زندگی و آینده «مجید»، برادر ناقص عقل خود است و این دلنگرانی او را پایبندِ تیمارداری از برادرش نگه داشته است. «حبیب» برای بهبود وضعیت «مجید» به هر دری میزند و هر راهی را امتحان میکند، تا جایی که به توصیهی دوست دوافروشش، مصلحت وقت را در این میبیند که «مجید» را به حشر و نشر با یک زن مشغول کند تا نیاز روحی و جسمی او به زن برطرف شود، باشد که بهبود یابد. «حبیب» زنی معروفه را استخدام میکند تا روزهای جمعه که زنان منزل به روضه میروند و «مجید» تنها میماند، به بهانهی پاییدن منزل، به آنجا برود. بدین ترتیب، «اقدس» وارد زندگی «مجید» میشود. «مجید» که همواره فقدان و گرایش شدید به زن را در خود احساس میکند، رفته رفته دلبستهی «اقدس» میشود. «اقدس» نیز با مقایسهی عشق پاک و بیدریغ «مجید» با مردان زیادی که تا پیش از این با او سر و کار داشتهاند، پذیرای آن میشود.
«مجید» و «اقدس» تصمیم به ازدواج میگیرند، ولی «حبیب»به دلیل سابقهی ناپسند «اقدس»، با این وصلت مخالفت میکند. «مجید» بدون اطلاع و اجازهی «حبیب»، «اقدس» را به عقد خود درمیآورد و مخفیانه، به زندگی مشترک خود مشغول میشوند.
در این میان، «فروغالزمان» که سالیان دراز عاشق و دلباختهی «حبیب آقا» بوده است، به ناچار، تصمیم به رضا به داده میگیرد و قصد میکند «تهران» را ترک و به «مشهد» عزیمت کند. «مجید» از قصد او آگاه میشود و به دنبال او میرود و با دادن خبر ازدواج خود و اینکه دیگر مانع وصال او و «حبیب»نیست، او را برمیگرداند. او را به منزل خود میبرد و «اقدس» را نشانش میدهد. «فروغالزمان» هم به گمان اینکه همسر «مجید» دختر سرایدار گاوداری است، خبر ازدواج «مجید» را به «حبیب» میدهد. «حبیب» از این خبر خوشحال میشود ، بیخبر از اینکه همسر «مجید» ، «اقدس» است، او را به خاطر این انتخاب شایسته و عاقلانه مورد تحسین خود قرار میدهد و این انتخاب را با «اقدس» مقایسه میکند و برای توجیه دلیل مخالفتش با آن، گذشتهی ناپسند او را برای «مجید» فاش می کند.
«مجید» با شنیدن حقایق تلخ در مورد همسر محبوبش، دچار آشفتگی شدید روحی میشود و در پایان، جان خود را از دست میدهد.
در متن حوادث بودنِ «مجید» و تأثیر خواسته و ناخواستهی او در پیدایش حوادث، نشان دهندهی ارتباط میان پیرنگ و شخصیت اصلی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...