زِ زهد خشک ملولم بیار باده ی ناب (همان: ۷۹)
زهدگران که شاهد و ساقی نمی خرند (همان: ۱۸۰)
بهتر از زهد فروشی که درو روی و ریاست (همان: ۱۸)
در ابیات بالا اغلب زهد به همراه ریا آمده است یا صفاتی چون خشک بودن و یا زهد فروشی و زهد و طامات، حاکی از آن است که حافظ با مطلق زهد، سر ستیز ندارد. بنابراین نتیجه می گیریم که اگر از ظاهر اشعار حافظ اینگونه استنباط می شود که حافظ از زهد بیزار است؛ در واقع زهد به معنای « خاص » کلمه نیست بلکه حافظ از زهد ریایی و زهدفروشی و زهد گران و… بیزار و گریزان است.
۴ـ۱ـ۲. متضادنما
دومین بخش از تضادهای ظاهری، ابیاتی را شامل می شوند که در نگاه اوّل تضادّی در آن ها مشاهده می شود؛ به فرض مثال، حافظ ادعایی کرده یا دستوری داده است که بد بودن آن یا حتّی حرام بودنش در دین روشن و آشکار است ولی با تأمّل در بیت، در می یابیم حافظ با زیرکی تمام واژه ای را کاملاً عمدی در آن بیت گنجانده است که ادعا یا دستورش را منتفی می سازد و وقتی به صحّت نظرات خود ایمان می آوریم که چنین چیزی را به کرّات و در ابیات فراوانی مشاهده می کنیم. نکته حائز اهمّیت در این بخش، همانا غرض و مقصود حافظ از این کار است که همانا اعتراض و انتقاد می باشد. برای سهولت بررسی، این دسته از ابیات را تحت عنوان تضادهای زبانی مورد بررسی و تعمّق قرار داده ام به شرح زیر:
۴ـ۱ـ۲ـ۱. تضاد های زبانی
دیوان حافظ سراسر اعجاب است. بازی با واژه ها و مفاهیم، تکرار اعجاب برانگیز واژه ها و… . یکی از زیرکانه ترین این اعجاب ها، به کار بردن واژه هایی خاص برای بیان غرض و مقصودی ویژه است.
حافظ معمّاهایی طرح می کند تا ذهن خواننده را درگیر سازد و خواننده شعرش، بدون شناخت زبان پُر ایهامش، نمی تواند پرده از رازهایش بردارد. خود می گوید:
مدّعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
(همان: ۸۴)
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش آه ازین لطف به انواعِ عتاب آلوده
(همان: ۲۷۲)
لغز به معنی چیستان و معمّاست و حافظ خود معترف است که طرّاح معمّا و چیستان است.
برای بررسی این دسته از اشعار حافظ، آن ها را در دو دسته ی کلّی به شرح زیر مورد بررسی قرار داده ام:
۴ـ۱ـ۲ـ۱ـ۱. ابیات دارای حروف شرط
حروف شرطی حروفی هستند که نقش آن ها در جمله ی ایجاد شک و شرط است. ابیات فراوانی در دیوان حافظ وجود دارد که اگر جملاتش تحکّمی و قطعی می نمود، شاید سخت می شد جوابی قابل قبول برایش پیدا کرده و شاید حتّی در عرفان حافظ رخنه و شکافی ایجاد می کرد که پر کردنش کار صعبی می شد و و یکی از بزرگ ترین خصلت ها و ارزش های حافظ که همانا اعتقادات ناب و خالصش می باشد، دچار خدشه می گردید:
حافظ از معتقدانست گرامی دارش زانکه بخشایش بس روح مکرّم با اوست
(همان: ۴۲)
یا
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
(همان: ۱۷۷)
و باید با حافظ پاک و پاک اعتقاد خداحافظی می نمودیم. وجود حروف شرطی گر و ار و گر در برخی از ابیات به ظاهر متضاد با دین و شرع، گره از مشکل بیت می گشاید و همچنان حافظ سربلند در ایمان، رخ می نماید. برای سهولت بررسی، ابیات آن ها را شماره گذاری نموده ام و به عنوان شاهد ۴ بیت را مورد بررسی قرار می دهم به شرح زیر:
۱ـ به مِی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
(همان: ۵)
واژه « گرت » تمام بیت را تحت الشعاع قرار داده است. به نیم مصرع اوّل دقّت شود. « به مِی سجاده رنگین کن » سجاده ات را با مِی بشوی. بدون توجه به ادامه ی بیت، این تصوّر در ذهن ایجاد می شود که یک سالک الی الله برای رسیدن به مقصد گاه می تواند از شریعت بگذرد یا این که می توان بدون انجام واجبات به مراحل بالای معرفت خدا دست یافت، در حالیکه حافظ با آوردن لفظ « گرت » دقیقاً درصدد تفهیم نکته ای کاملاً مخالف آن چیزی است که استنباط می شود. حافظ می گوید « اگر » پیری که قرار است تو را تا مرحله ی آخر شناخت و آخرین منزل عرفان رهنمون شود، تشخیص بدهد که سجاده ات ارزشی ندارد، حرفش را قبول کن زیرا با نماز خواندن های سطحی و بدون حضور قلب، به مقصود اصلی و نهایی نخواهیم رسید. حافظ در بیتی می گوید:
دلق حافظ به چه ارزد به مِی اش رنگین کن وآنگهش مست و خراب از سر بازار بیار
(همان: ۱۶۴)
دلق حافظ هیچ ارزشی ندارد بنابراین با مِی آن را رنگین کن. نتیجه می گیریم رنگین کردن دلق یا سجّاده برای وقت و هنگامی است که بی ارزش تشخیص داده شود و الّا هیچ کس در حالت عادی آن را رنگین نمی کند که به مراحل بالاتر سلوک برسد. حافظ در بیت مورد بحث تمام حرفش این است که صرف نماز خواندن با هر ترتیبی که شد، (عجله ای، بی حضور قلب، بدون تفکّر و تأمّل و…) ما را به معرفت و بندگی ناب نمی رساند. چرا که اگر این گونه بود همه ی نماز خوان ها عارف بودند و واصل. در صدر اسلام « خوارج » به علت استمرار و تکرار در نماز خواندن و افراط در عبادات، دست و پاها و پیشانی شان پینه بسته بود در حالی که معلوم شد، دین هاشان فقط به درد همین دنیایشان می خورد و بس.
از نظر گاه حافظِ عاشق، نمازی مورد قبول است که:
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
(همان: ۱۷۰)
چرا که در غیر این صورت، نماز پذیرفته نیست. نکته ی قابل تأمّل دیگر این که، این نظرگاه و اعتقاد خود حافظ است و حافظ پیری نداشته است. در مورد پیر حافظ که مطالعه می کنیم، در می یابیم که پیرش عمری به قدمت تاریخ بشریّت داشته است.
حلقه ی پیر مغانم ز ازل در گوش است (همان: ۱۳۵)
پس این پیر چگونه پیری بوده است؟
« اسطوره ی پیر مغان ساخته ی طبع حافظ است، همان طور که فی المثل رستم به یک معنی پروردهی طبع فردوسی است ». (خرّمشاهی، ۱۳۷۱: ۹۹)
« پیر مغان وجود خارجی ندارد و منزل او در درون خواجه بزرگوار و مسند و خانقاه او در دل شاعر عارف است، بالاخره به عبارت اوضح پیر مغان همان احساس بی شائبه و نظر صائب و دل پاک و روش و سرشت آتشین و مِی آلود و عشق آمیز خواجه شیراز است… منظور حافظ از پیر اصولاً هر گونه محرّکی است که در تهذیب دل عارف و دور کردن او از ریا و نفاق و تشویق او به مستی و عشق و بیخبری در محبّت دوست مؤثر باشد ». (مرتضوی، ۱۳۳۳: ۱۸۶)
و… بنابراین حافظ می گوید، من می گویم که گاه سجّاده ها ارزشی ندارند چرا که صاحبانش بیارزشند مثل:
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند امام شهر که سجّاده می کشید به دوش
(دیوان حافظ،۱۳۸۹ : ۱۸۵)
حافظ معتقد است که سجّاده امام شهر که دیشب از میکده با حالت « بد مستی » می رفت، بی ارزش است. و در نهایت حرف دل حافظ:
به کوی مِیفروشانش به جامی بر نمی گیرند زهی سجّاده تقوا که یک ساغر نمی ارزد
(همان: ۱۰۰)
بنابراین نتیجه می گیریم که حافظ با مطلق سجّاده سر جنگ ندارد بلکه هر جا سجّاده ای را مورد انتقاد قرار داده یا رد کرده است برای آن مصداقی خارجی داشته است و سجّاده شخص خاص یا گروهی
مدنظر بوده است.
۲ـ گر مسلمانی ازین ست که حافظ…
یکی دیگر از مواردی که حافظ با دقّت هر چه تمام تر در بیان آن چه دلخواه و مطلوبش بوده است، واژه ها را به استخدام در آورده است بیت بحث برانگیز زیر است:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
[دوشنبه 1401-04-13] [ 11:48:00 ب.ظ ]
|