ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی در مورد دین و بحران محیط … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
گفتگو با آلدوس هاکسلی[۱۲۴] غالباً فرد را در موقعیت مخاطبِ یک مونولوگ (تکگویی) فراموشناشدنی قرار میدهد. حدود یک سال پیش از ضایعهی مرگ وی، او در مورد موضوع رفتار بی رحمانه بشر نسبت به طبیعت و نتایج غمانگیز آن سخن گفت. برای روشن شدنِ موضوع چنین گفت که چطور تابستان گذشته به دره کوچکی در انگلستان مراجعه نموده است. جایی که او ماههای شادِ کودکیاش را گذرانده بود. زمانی آنجا پوشیده از چمنزارهای دلپذیر بود؛ اما حالا آن چمنزارها بواسطه علفهای هرزِ ناخوشایند، رشد بیش از اندازه یافته است. چرا که خرگوشها که تا پیش از این، رشد (بوتهها و علف زارها) را تحت کنترل خودشان داشتند، با بیماریِ خرگوشمرگی[۱۲۵] از پای درآمدهاند. بیماریای که کشاورزان محلی برای کاهش میزانِ از بین رفتن محصول به وسیله خرگوشها، آن را [به این اکوسیستم] وارد نمودند. من که نوعی بیفرهنگی در وجودم است بهخاطر حرافی هم که شده دیگر نتوانستم سکوت کنم. سخن او را قطع کرده تا خاطرنشان کنم که همین خرگوش را به منظور غذای پروتئیندار دهقانان، در سال ۱۱۷۶ به عنوان یک حیوان اهلی به انگلستان آوردند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
همه اشکال زندگی، بافت پیرامونشان را تغییر می دهند. بدون شک جالبترین نمونه، مرجان آبی است که با بکار گرفتن پاهایش، جهان پهناور زیر آب را برای هزاران نوع گونه های گیاهی و حیوانات زیر دریایی مطلوب ساخته است. از زمانی که انسان از بیشمارترین نوعها شد، بطور قابلتوجهی محیط زیستش را تغییر داد. این فرضیه که شیوه شلیک در شکار[۱۲۶]، مراتع وسیعی در جهان ایجاد کرده و نیز کمک به انقراض پستاندارانِ غولپیکرِ دوران پلیئستوسن[۱۲۷] [عهد چهارم زمین شناسی] کرده، بسیار محتمل است اگرچه اثبات نشده است. حداقل به مدت شش هزار سال سواحل نیل سفلی، بجای جنگلهای باتلاقی آفریقایی که طبیعت، جدای از انسان، آن را ایجاد کرده، مصنوع انسانی شده است (سواحل نیل سفلی، مصنوعات انسانی شده است تا جنگلهای باتلاقی آفریقایی). سد اسوان[۱۲۸] با آبگیریِ ۵۰۰۰ مایل مربع صرفاً آخرین مرحله یک فرایند طولانی است. در بسیاری از مناطق، آبیاری، چریدن بیرویه، قطع درختان از سوی رومیان برای کشتیسازی جهت جنگ با کارتاژیان[۱۲۹] یا در جنگهای صلیبی به منظور حل مسائل نظامیِ هیئت اعزامیاشان، برخی اکولوژیها را به شدت تغییر داده است. مشاهده اینکه مناظر فرانسوی به دو نوع اساسی تقسیم شده یعنی زمینهای باز شمالی و بیشههای[۱۳۰] جنوبی و غربی، مارک بلوک[۱۳۱] (تاریخنگار فرانسوی) را به قبول مطالعه کلاسیک در باب روش کشاورزی قرون وسطا ترغیب کرد. بطور کاملاً تصادفی، تغییر در شیوه های انسانی، اغلب طبیعت غیرانسانی را تحتتأثیر قرار میدهد. بطور مثال گفته می شود که ظهور اتومبیل، دستهه ای عظیم گنجشکها را که زمانی از کودی که در پای درختان ریخته میشد تغذیه میکردند را از بین برد.
تاریخ تغییر زیستمحیطی آنچنان ناقص است که آگاهی کمی در باب آنچه واقعاً رخ داده یا نتایج آن داریم. انقراض آراچزِ[۱۳۲] [گاو خانگیِ باستانی] اروپایی در اواخر سال ۱۶۲۷ به نظر میرسد موردی ساده از شکار مفرط است. درباب اتفاقات پیچیدهتر، یافتن اطلاعات قابل اطمینان غالباً غیرممکن است. به مدت هزار سال یا بیشتر، فریزیائیان[۱۳۳] و هلندیها[۱۳۴] دریای شمالی را عقب رانده و این فرایند در زمان ما در احیای زوئیدر زه [۱۳۵] به اوج خود رسیده است. چه گونه هایی از حیوانات، پرندگان، ماهیها، زندگی ساحلی یا گیاهان مردهاند؟ هلندیها در مبارزهاشان با نپتون[۱۳۶] بر ارزشهای اکولوژیکی چشمپوشی کرده اند به شیوهای که برابریِ زندگی انسانی در هلند به خطر افتاده است. تاکنون برنخوردهام به اینکه این پرسشها مطرح شود چه رسد به اینکه پاسخی یافته باشد.
مردم اغلب عنصر پویایی در محیط زیست خودشان بودند اما در وضعیت فعلیِ دانش تاریخی، ما معمولاً نمیدانیم دقیقاً کِی، کجا یا با چه تأثیراتی، تغییرات ناشی از انسان رخ داده است. اما در ثلث آخر قرن ۲۰، نگرانی در باب مسأله واکنش زیستمحیطی به شدت زیاد شده است. علوم طبیعی که تلاشی برای فهم ماهیت اشیا تلقی می شود، در طی دورانهای متعدد و در میان انسانهای مختلف شکوفا شده است. رشد سریع انباشت مهارت های فنّاورانه باستانی، کمابیش ادامه دارد [گاه به سرعت گاه به کندی]. اما تا حدود ۴ نسل قبل که اروپای غربی و آمریکای شمالی پیوندی میان علم و تکنولوژی برقرار کردند، نوعی وحدتِ رویکردهای نظری و عملی به محیط زیستمان وجود نداشته است. فوریت و شتاب در اعمالِ گستردهی باورها و عقائدِ بیکنیها[۱۳۷] که دانش علمی را سلطه فنّاورانه بر طبیعت میدانست به سختی می تواند تاریخی پیش از ۱۸۵۰ داشته باشد. جز در صنایع شیمیایی که این سابقه به قرن ۱۸ باز میگردد. پذیرش این اعتقاد به عنوان یک الگوی عملی متعارف می تواند حاکی از بزرگترین رویداد تاریخ بشری از زمان ابداع کشاورزی به بعد و نیز شاید بزرگترین رویداد سایر ساحتهای تاریخ کره زمین [غیر از ساحت بشری آن] باشد.
تقریباً همین وضعیت جدید موجب تبلور مفهوم نوپدید اکولوژی شد- درواقع واژه اکولوژی برای اولین بار در سال ۱۸۷۳ به زبان انگلیسی راه یافت. امروزه که کمتر از یک سده از آن زمان میگذرد[۱۳۸]، تأثیر نسل ما روی محیطزیست آنقدر ازدیاد یافته است که [محیط زیست] ذاتاً تغییر یافته است. وقتی در اوایل قرن ۱۴ نخستین توپ شلیک شد، اعزام کارگران برای جمعآوری پتاس، سولفور، آهن، سنگآهن، زغال چوب از کوهها و جنگلها، محیطزیست را تحتتأثیر قرار داد که منجر به فرسایش و قطع درختان جنگلی شد. بمبهای هیدروژنی نوع متفاوتی هستند: جنگی که با آنها انجام میگیرد احتمالاً کل زندگیِ تکوینی روی این سیاره را تغییر میدهد. در سال ۱۲۸۵، لندن، مسأله دود برخاسته از سوخت فسیلیِ ذغالسنگ را داشت اما احتراق فعلیِ سوختهای فسیلی تهدیدی است برای تغییر جوّ شمیایی کل جهان با نتایجی که تنها میتوانیم آن را حدس بزنیم. با انفجار جمعیت، سرطان شهرسازیِ بیبرنامه، تهنشین رسوبات فاضلاب و زباله در حال حاضر، مطمئناً هیچ مخلوقی نتوانسته به اندازه انسان به آشیانهاش آسیب رساند.
فراخوانهای زیادی برای وارد عمل شدن وجود دارد، اما طرحهای خاصی که در عینحال بهعنوان یک واحد مستقل ارزشمند باشند خیلی جزئی، التیامبخش [و نه درمانگر] و منفی بهنظر میرسند: ممنوعیت بمب، پاره کردن بنرهای تبلیغاتی، دادن داروی پیشگیری از بارداری به هندوها و خوردن گاوهای مقدس را به آنها گفتهاند. آسانترین راهحل برای هر تغییر مشکوکی را متوقف ساختن آن یا بهتر از آن، بازگشت به گذشته رؤیایی میدانستند: یعنی اینکه ایستگاههای بنزینِ زشت منظر را شبیه کلبهی «آن هتاوِی»[۱۳۹] کنیم یا (در غرب دور)[۱۴۰] شبیه به رستورانهای شهر متروک نماییم. جوّ منطقه بیابانی چه «سان جیمینیانو»[۱۴۱] باشد چه بلندیهای سییرا[۱۴۲]، همواره حامیِ انجماد عمیق محیط زیست است. همانگونه که قبل از به زمین افتادن اولین کلینکس[۱۴۳] بود. اما نه شباهت به نیاکان (نه عمل به کرده نیاکان) و نه زیباسازی، توان مقابله با بحران زیستمحیطی فعلی را ندارد.
چه کار باید کرد؟ هنوز هیچکس نمیداند مگر آنکه ما درباره ریشهها بیندیشیم، چه بسا اقدامات خاص یا موردیمان واکنشهای جدی در پی داشته باشد، جدیتر از آنچه آنها برای درمان و التیام طرح شده بودند.
برای شروع باید از طریق ریشه های تاریخی، با دنبال کردنِ پیشفرضهایی که تکنولوژی مدرن و علم بر مبنای آنهاست، به افکارمان وضوح بخشیم. علم بطور سنتی، ارسطویی، اشرافی، نظری، در ذات خودش هوشمندانه بود. تکنولوژی در مرتبه پایینتر (با طبقه پایین سروکار داشت)، تجربی و کاربردی بود. ترکیب کاملاً ناگهانی این دو، نسبت به نیمه قرن ۱۹ مطمئناً مرتبط با انقلاب پیشین و انقلاب دموکراتیکِ معاصر (مردمسالارانه) است که با کاهش موانع اجتماعی، درصدد دفاع از (اثبات) یکپارچگی کاربردی دست و ذهن است. بحران زیستمحیطی محصول جدید فرهنگ و دموکراتیک است. مسأله این است که آیا جهان دموکراتیک (دنیای دموکراتیزه شده) می تواند جهان را نجات دهد؟ متعاقباً ما نمیدانیم مگر اینکه درمورد اصولمان بازاندیشی کنیم.
سنتهای غربی فنآوری و علم
یک مطلب قطعی که به بندِ واژه کشیدن آن احمقانه است، این است که هم تکنولوژی مدرن و هم علم مدرن، به نحو بارزی غربی است. تکنولوژی ما مؤلفههایش را از سرتاسر جهان به ویژه از چین گرفته است. با این حال امروزه همه جا، چه در ژاپن چه نیجریه، تکنولوژی موفق، غربی است. علم ما وارث همه علوم گذشته میباشد. بخصوص شاید آثار بزرگ دانشمندانِ اسلامیِ قرونوسطا، که غالباً در مهارت و زیرکی بهتر از یونانیان باستان عمل کرده اند. برای مثال رازی در طب یا ابن هیثم در نورشناسی یا عمرخیام در ریاضیات. به نظر میرسد آثار چندتن از نوابغ، محو شده و تنها در ترجمههای لاتینِ قرون وسطا باقی مانده که به پیریزی مبنایی برای پیشرفتهای بعدی کمک می کند. امروزه در سرتاسر جهان همه علومِ قابل توجه، صرفنظر از زبان و نژاد دانشمندان، در سبک و روش، غربی است.
بخش دومِ واقعیت کمتر قابل درک است، چرا که ناشی از تحقیقات تاریخی کاملاً جدید است. رهبری غرب، هم در تکنولوژی و هم در علم، بسیار قدیمیتر از انقلابِ بهاصطلاح علمیِ قرن ۱۸ است. در حقیقت این اصطلاحات، غیرمرسوماند و ماهیتِ واقعیِ آنچه را که آنها در تلاش برای توصیفاند یعنی مراحل قابل ملاحظهی تحولات دوگانه (دیرپا) و متمایز، پنهان میسازد. غرب حدود ۱۰۰۰ سال پس از میلاد، شاید به احتمال ضعیف ۲۰۰ سال پیشتر از آن، شروع به بکارگیری نیروی آبی، برای فرآیندهای صنعتی به غیر از آسیاب کردن غلات کرد. این روش در اواخر قرن ۱۲ با مهار نیروی بادی ادامه یافت. غرب اما با ثبات قابل توجهی در سبک، از همان اوایل به سرعت، مهارتش را در ماشینآلات برقی، دستگاههای صرفهجویی در نیروی کار و اتوماسیون (خودکاری) گسترش داد. به کسانی که شک دارند باید گفت که به یاد ماندنیترین دستاورد در تاریخ اتوماسیون ساعت مکانیکیِ آونگدار [۱۴۴]است که به دو شکل در اوایل قرن ۱۴ ظاهر شد. در اواخر قرون وسطا، غرب لاتین نه در صنعت بلکه در قابلیت های اساسی تکنولوژیک، از دو خواهر فرهنگی خود یعنی اسلام و بیزانس که فرهنگهایی پیشرفته و پیچیده و به لحاظ زیباشناختی از اهمیت برخوردار بودند، پیشی جست. در سال ۱۴۴۴ بساریون[۱۴۵]، یکی از کشیشان بزرگ یونانی که به ایتالیا رفته بود، نامهای به شاهزادهی یونان نوشت که از برتریهای کشتی های غربی، سلاحها، پارچهها و نقشهآلات ابراز شگفتی کرده بود. اما فراتر از همه اینها او از منظرهی توربینهای آبی که چوبها را میبرید و غرش پمپاژ کورههای انفجار (که در کورهها میدمید) به شگفت آمد. او چنین چیزی را آشکارا در خاور نزدیک ندیده بود.
با پایان قرن ۱۵، تفوق فنّاورانهی اروپا بهگونه ای بود که ملتهای کوچکِ رقیب باعث غلبه، غارت و استعمار در بیشتر نقاط جهان شوند. نشانه این تفوقِ فنّاورانه این واقعیت است که پرتغال، یکی از ضعیف ترین کشورهای غرب، توانست تبدیل به قدرت و سلطه بر هند شرقی شود و به مدت یک قرن آن را حفظ کند. باید به خاطر داشته باشیم که تکنولوژی واسکوداگاما[۱۴۶] و آلبوکرک[۱۴۷] با تجربهگرایی محض ایجاد شد و توجه، حمایت و ترغیب چندانی از سوی علم دریافت نکرد.
بنابر فهم عمومیِ امروزیان، فرض بر این است که علم مدرن در سال ۱۵۴۳ بنا نهاده شد. وقتی که هم کپرنیک و هم وسالی[۱۴۸] آثار سترگشان را منتشر نمودند. این به معنی موفقیتشان نیست بلکه نشان میدهد که چنین ساختارهایی مثل فابریکا[۱۴۹] و دی روِلوشنیبس[۱۵۰] یک شبه به وجود نیامدهاند. درواقع سنت متمایز غربی در علم، در اواخر قرن ۱۱ با جنبش عظیم ترجمهی آثار علمی عربی و یونانی به لاتین شروع شد. چند کتاب قابل توجه مثل تئوفراستوس[۱۵۱] از ذائقه جدید غرب در علم اجتناب نمود. اما در عرض کمتر از ۲۰۰ سال بطرز مؤثری کل مجموعه نوشته های علوم اسلامی و یونانی به لاتین موجود بود، که مشتاقانه در دانشگاه های اروپا مطالعه و نقد میشد. این نقدها خاستگاه اظهارنظرها و نظرپردازیهای جدید و بدگمانی فزاینده به مراجع و اکابر قدیم شدند. در اواخر قرن ۱۳ اروپا رهبری علمی جهان را از دستان لغزان اسلام خارج نمود. انکار اصالت عمیق نیوتن می تواند به همان اندازه بی معنی باشد که انکار اصالت عمیق عالمان مَدرَسی نظیر بوریدان[۱۵۲] یا اورم[۱۵۳] بر آثاری که آنها ایجاد کردند. علم، پیش از قرن ۱۱ به ندرت در غرب لاتین حتی در دوران رومیان وجود داشته است. از قرن ۱۱ به بعد بخشهای علمیِ فرهنگ غربی بصورت پایدار سیر صعودی داشته است.
هر دو جنبش تکنولوژیکال و علمی ما در قرون میانه آغاز شدند، نقش خودشان را بدست آوردند و به سلطه جهانی در قرون وسطا دست یافتند. به نظر میرسد که ما نمیتوانیم ماهیت یا تأثیر فعلی آنها روی اکولوژی را بدون بررسی پیشرفتها و فرضیات اساسی قرون وسطا درک کنیم.
دیدگاه قرونوسطایی درباب انسان و طبیعت
تا همین اواخر، کشاورزی حتی در جوامع پیشرفته شغل مهمی بوده است، از اینرو هرگونه تغییری در شیوه های کشت، اهمیت زیادی دارد. گاوآهن اولیه که با دو گاو نر کشیده میشد، معمولاً خاک را خیش نمیکرد، بلکه صرفاً آن را خراش میداد. بدین ترتیب شخم زدن نیاز بود و زمینها تقریباً متمایل به مربع (مرتع شکل) بودند. در خاکِ نسبتاً نرم و سست و در آب و هوای نسبتاً کم آبِ (نیمه خشک) خاورنزدیک و مدیترانهای، بخوبی کاربرد داشته است. اما چنین شخمزدنی با آب و هوای غرب و اغلب خاکهای چسبنده شمال اروپا، مناسب نیست. با این وجود اواخر قرن ۷ پس از میلاد برخی از دهقانان شمال به تبعیت از مبتدعانی گمنام، از نوعی گاوآهنهای جدید استفاده میکردند که مجهز به تیغه عمودی برای ایجاد شیار، یک تیغه برای شکافتن زیر خاک و صفحهای آهنی برای برگرداندن خاک بود. اصطکاک این گاوآهن با خاک آنقدر زیاد بود که بطور طبیعی نه به دو گاو بلکه به ۸ گاو نیاز بود. با چنان خشونتی به زمین ضربه میزد که به شخمزدن نیاز نبود و زمینها به شکل نوارهای طولانی در میآمدند.
زمین بطور کلی با خراش گاوآهن به واحدهایی با ظرفیتِ حمایت از یک خانواده، تقسیم میشدند. امرار معاش از کشاورزی پیشفرض بود، اما هیچ دهقانی از خود ۸ گاو نداشت: دهقانان برای استفاده از گاوآهن جدید و کارآمدتر گاوهایشان را با هم شریک میشدند تا مجموعه گاوآهن بزرگی شکل گیرد. در اصل (به نظر میرسد) برحسب کمکی که میکردند سهمشان از باریکههای شخمخورده را دریافت میکردند. بدینترتیب توزیع زمین دیگر براساس نیازهای یک خانواده نبود بلکه براساس قدرت ماشین به منظور آماده سازی زمین برای کشت بود. ارتباط انسان با خاک عمیقاً تغییر کرده بود. سابقاً انسان بخشی از طبیعت بود؛ حالا استثمارگر طبیعت شده بود. در هیچ جای دیگر از جهان، کشاورزان نتوانستند چنین ابزار کشاورزیای را تولید کنند. آیا این تصادفی است که تکنولوژی مدرن با بیرحمیاش در قبال طبیعت، بدین گستردگی توسط این نسل از دهقانان شمال اروپا تولید شود؟
مشابه این رویکرد استثماری، کمی قبل از سال ۸۳۰ م در تقویمهای مصور غرب مشخص است. درتقویمهای قدیمیتر، ماهها بهعنوان شخصیتهای منفعل (مظاهر امور انفعالی) نشان داده میشدند. تقویم جدید فرنگی که سبکی برای قرون وسطا شد بسیار متفاوت است: آنها انسانهایی را نشان میدهند که جهان پیرامونش را به شخمزدن، برداشت محصول، قطع درختان، کشتن خوکها وادار میکند. انسان و طبیعت دو چیزند و انسان ارباب است. این [دوگانگی] به نظر میرسد با الگوهای عقلانی هماهنگتر است. آنچه انسانها با زیستبومشان انجام می دهند بستگی به تصورشان از خودشان در رابطه با اشیای پیرامونشان دارد. بومشناسی انسانی عمیقاً مشروط به باور درباره طبیعت و سرنوشت، یعنی [باور به] دین دارد. از دید غربی این نکته در هند یا سِیلان[۱۵۴] بسیار واضح است. این به همان اندازه خودمان و نیاکان قرونوسطاییمان واقعی است.
پیروزی مسیحیت بر الحاد[۱۵۵]، بزرگترین انقلاب روانی در تاریخ و فرهنگ است. امروزه رسم بر این است که گفته شود – سوای بهتر یا بدتر بودن – ما در «عصر پسامسیحیت» هستیم. مطمئناً صورتهای تفکر و زبان ما تا حد زیادی مسیحیوار نیست، اما به نظر من جوهر اندیشه و زبان همچنان به گذشته گره خورده است. برای مثال عادات روزانه ما در عمل تحت حاکمیت ایمانِ مضمر به پیشرفت دائمی هستند که برای عهد باستان یونانی- رومی یا برای مشرق زمین ناشناخته است. این ایمان ریشه در الاهیات یهودی- مسیحی دارد و جدایِاز این الاهیات قابل دفاع نیست. واقعیت این است که کمونیستها نیز در این ایمان شریکند، صرفاً کمک می کنند تا نشان دهند که این ایمان را در زمینه های دیگر نیز میتوان یافت و این به این دلیل است که: که مارکسیسم مثل اسلام یک بدعت یهودی- مسیحی است. امروزه ما عمدتاً در بافتی مسیحی (اصول موضوعه مسیحی) زندگی میکنیم. همانطور که حدود ۱۷۰۰ سال گذشته زندگی میکردیم.
مسیحیت درباره رابطه مردم با محیطزیست چه میگوید؟
در حالیکه بسیاری از اسطورهشناسان جهان، داستانهایی از خلقت را گرد آوردهاند، اسطوره یونانی[۱۵۶] در این رابطه فوقالعاده آشفته و از هم گسیخته است. مثل ارسطو، متفکر غرب باستان، اینکه جهان محسوس آغازی داشته باشد را منکر شد. درواقع ایده وجودِ آغاز، درچارچوب مفهوم چرخهای که آنها از زمان داشتند غیرممکن بود. در مقابل، مسیحیتِ از یهودیت گرفته شده، نه تنها مفهوم غیرتکراری و خطی زمان بلکه داستان جالب خلقت را نیز از یهودیت به ارث برد. خداوندِ عاشق و قادر مطلق در مراحلی تدریجی اجرام آسمانی، زمین و همه گیاهانش، حیوانات، پرندگان و ماهیانش را و در نهایت، آدم را خلق نمود و در اقدام بعدی حوا را آفرید تا مرد را از تنهایی نجات دهد. انسان همه حیوانات را نامگذاری کرد، بدین ترتیب سلطه خویش بر آنها را برقرار نمود. خداوند همه اینها را به صراحت برای بهره برداری و فرمانروایی انسان طرح کرد. یعنی هیچچیز در خلقتِ مادی هدفی جز برای به خدمت درآمدن اهداف انسان ندارد. اگرچه بدن انسان از خاک رس ساخته شده، به سادگی بخشی از طبیعت نیست (صرفاً جزء طبیعت نیست): او به صورت خدا ساخته شده است. مسیحیت بخصوص در شکل غربی آن، انسانمدارانهترین دینی است که جهان تا کنون به خود دیده است. اوایل قرن دوم، هم ترتولیان هم قدیس ایرنئوسِ لیونی، بر این تأکید داشتند که وقتی خدا آدم را شکل داد، صورت مسیحِ تجسد یافته یعنی آدم ثانی را خبر میداد. انسان به میزان زیادی در تعالیای که خداوند نسبت به طبیعت دارد، سهیم می شود. مسیحیت به طور مطلق در تضاد با الحاد باستانی و ادیان آسیایی (شاید بجز دین زرتشت)، نه تنها دوگانهانگاری انسان و طبیعت را پایهگذاری کرد بلکه همچنین بر این پافشاری کرد که این اراده خدا است که انسان، طبیعت را برای اهداف خاصش به استثمار کشد.
در سطح مردم عادی این قضیه به شیوهای جالب بکار میرفت. در روزگار قدیم، هر درخت، هر بهار، هر جُوی و هر تپه، جایگاه و روح نگهبان خاص خودش را داشت. این ارواح برای انسان در دسترس بوده اند اما متفاوت از انسان؛ قنطورس[۱۵۷]، ربالنوع مزارع[۱۵۸] و پری دریایی[۱۵۹] که دو جنبه بودن انسان را نشان میداد. پیش از قطع یک درخت، استخراج کوه، سد بستن روی نهری، جلب رضایت روح مسئول آن موقعیت خاص و حفظ آن جلب رضایت مهم بود. مسیحیت با از میان برداشتن اعتقاد جاندارانگاری الحادی[۱۶۰]، بهره برداری از طبیعت را به شیوهای بیتفاوت در قبال احساساتِ اشیای طبیعی، امکان پذیر ساخته است.
اغلب گفته شده که کلیسا آیین پرستش قدیس را جایگزین جاندارانگاری نموده است. این درست؛ اما آیین پرستش قدیسین، در عمل کاملاً متفاوت از جاندارانگاری است. قدیس، درون اشیای طبیعی نیست؛ او معابد مقدس دارد اما شهروندیاش در آسمان است؛ همچنین قدیس کاملاً انسان است؛ او می تواند به شرایط انسانی نزدیک شود. در مسیحیت علاوه بر قدیسان، فرشتگان نیز از یهودیت و شاید تا حدی از آیین زرتشت وام گرفته شده اما اینها هم مثل خود قدیسان متحرک بودند. ارواح درون اشیای طبیعی که سابقاً طبیعت را از [گزند] انسان حفاظت میکردند، محو شد. برتری تأثیرگذار انسان بر روح در این جهان تأیید شد، و آن خودداریهای کهن و قدیمی از بهرهکشیِ طبیعت از میان رفت.
وقتی فرد با چنین کلیگویی صحبت می کند، احتیاط و توجه نیاز است. مسیحیت یک باور پیچیده است و نتایج آن در بافتهای متفاوت، متفاوت است. آنچه میگویم ممکن است بخوبی برای غربِ قرون وسطا بکار آید، جایی که در حقیقت تکنولوژی، پیشرفتهای جالبی را بوجود آورد. اما شرق یونانی، قلمروی بسیارمتمدن دیانت مسیحی، به نظر میرسد هیچ نوآوری قابل توجهی پس از اواخر قرن هفتم که آتش یونانی اختراع شد به عمل نیاورده است. رمز این تضاد را میتوان در تفاوت تفکر و دینداری یافت که محققان الاهیات تطبیقی در مقایسه میان کلیساهای یونانی و لاتینی بدست آوردند. یونانیها بر این عقیدهاند که گناه، کوری فکری است. بعلاوه نجات در اشراق ارتدوکسی، نوعی روشناندیشی است. از سویی لاتینیها گناه را شر اخلاقی تلقی میکردند و نجات را باید در کردار درست جستوجو کرد. الاهیات شرقی متفکرانه (عقلگرایانه) بوده است. الاهیات غربی، اختیاری (ارادهگرایانه) میباشد. قدیسان یونانی می اندیشیدند، قدیسان شرقی عمل میکردند. مفهوم مسیحیت برای فتح طبیعت در فضای غرب با سهولت بیشتری ظهور یافت.
اصول عقاید مسیحی از خلقت، که در نخستین بند از همه اعتقادنامهها آمده، برای فهم ما از بحران زیستمحیطیِ امروز معنای دیگری دارد. خدا از طریق وحی، کتاب مقدس را به انسان بخشید. اما چون خدا طبیعت را خلق نمود، طبیعت همچنان باید جنبهی الهی بودن را نشان دهد. مطالعه طبیعت از منظر دینی برای فهم بهتر از خدا به الاهیات طبیعی مشهور بود. در کلیسای اولیه و در شرق یونانی، طبیعت در درجه نخست یک نظام سمبولیک است که از طریق آن خدا با انسان صحبت می کند: مورچه موعظهای است به تنبل؛ شعلههای آتش مشتعل که نمادی از اشتیاق روح است. این نگاه به طبیعت ذاتاً هنری است و علمی نمی باشد. در حالیکه بیزانس شمار زیادی از آثار علمی یونان باستان را حفظ کرد، علم آنطور که ما آن را درک میکنیم به ندرت می تواند در چنین محیطی شکوفا شود.
اما در غرب لاتینی در اوایل قرن ۱۳، الاهیات طبیعت گرایش بسیار متفاوتی را دنبال میکرد. این مبتنی بر رمزگشایی از نمادهای فیزیکیِ رابطه خداوند با انسان میباشد. همچنین در حال تبدیل شدن به تلاش برای فهم علم و حکمت الاهی خداوند از طریق کشف اینکه خلقت او چطور عمل می کند [کشف کارکرد خلقت خداوند] بوده است. رنگینکمان دیگر به این سادگی نمادی از امید، که برای نخستین بار پس از گفتگو به نوح فرستاده شد نیست: رابرت گروسِتست[۱۶۱]، راجر بیکن راهب[۱۶۲] و تئودوریک فرایبرگی[۱۶۳]، از آغاز آثار پیچیدهای درباره طیف رنگینکمان ارائه کردند، اما آن را بهعنوان اقدامی در فهم دین انجام دادند. از قرن ۱۳ به بعد تا زمان لایبنیتس و نیوتن، از جمله خود این دو، هر دانشمند بزرگی، در تلاش برای توضیح انگیزههایشان با مفاهیم دینی بود. درواقع اگر گالیله الاهیدانی غیرحرفهای ولی بسیار متبحّر نمیبود خیلی کمتر به دردسر میافتاد: الاهیدانان حرفهای از دخالتهای او ناراحت بودند. نیوتن به نظر میرسد خودش را بیشتر الاهیدان تلقی میکرد تا دانشمند. تا اواخر قرن ۱۸ بود که فرضیه خدا برای بیشتر دانشمندان ضروری به نظر نمیآمد.
برای مورخین اغلب سخت است که داوری کنند که وقتی انسانها توضیح می دهند چرا انجام میدهند آنچه را که میخواهند انجام دهند، ادلهی واقعی کارهایشان را توضیح می دهند یا صرفاً ادلهای را که مورد قبول فرهنگشان است.
توافق یا سازگاری با دانشمندانی که در طول قرون متمادیِ علم غربی در مورد اینکه گفتهاند وظیفه و پاداش عالمان، تفکر کردن درباره تفکرات خدا پس از او است، منجر به این شد که شخص باور کند که این انگیزهاشان است.
در این صورت علم مدرن غربی در قالب الاهیات مسیحی پیریزی شده بود. پویایی پایبندی دینی که با اصول یهودی- مسیحی از آفرینش شکل گرفت، به آن انگیزه میداد
یک دیدگاه دیگر مسیحی (دیدگاه مسیحی بدیل یا یک نگرش مسیحی دیگر)
به نظر میرسد ما به سمت نتایجی پیش میرویم که به مذاق بسیاری از مسیحیان خوش نمیآید. از آنجایی که هم علم و هم تکنولوژی واژگانی مقدس در دائرۀالمعارف معاصرمان هستند، ممکن است کسانی را دو عقیده خوش آید: اول اینکه به لحاظ تاریخی، علم مدرن برآمده از الاهیات طبیعی است و دوم اینکه تکنولوژی مدرن را باید، حداقل تا حدی، بهعنوان فهمی غربی و دلبخواهی از این اصل مسیحیت در مورد تعالی انسان و سلطهی به حق بر طبیعت تبیین کرد. اما همانطور که میدانیم در طول قرن قبلی، علم و تکنولوژی که تا پیش از این فعالیتهای کاملاً جدا از هم داشتند، متحد شدند تا به انسان قدرتی دهند که اگر بخواهیم با تأثیرات فراوان زیستمحیطی [دربارهاشان] قضاوت کنیم، قدرتهایی عنان گسیخته میباشند. که اگر چنین باشد خودِ مسیحیت بار سنگینی از جرم و خطا را به دوش میکشد.
من شخصاً تردید دارم که بتوان با بکاربردن علم و تکنولوژی بیشتر در مسائل، از عکسالعمل مصیبتبار زیستمحیطی اجتناب شود. علم و تکنولوژیمان رشدیافته از نگرشهای مسیحیان در قبال ارتباط انسان با طبیعت است که تقریباً همه بدان قائلند. نه تنها مسیحیان و نومسیحیان به این معتقدند بلکه افرادی که خود را پسامسیحی میدانند نیز همین عقیده را دارند. با وجود نگاه کپرنیکی، [اما] همه جهان حول زمین میچرخد، با وجود نگاه داروین، [اما] ما ذاتاً بخشی از فرایند طبیعی نیستیم ما برتر از طبیعتایم، مغروریم، خواستار استفاده از آن برای هوا و هوس ناچیز و پستامان هستیم. فرماندار جدید کالیفرنیا مثل خودم عضو کلیسا است اما کمتر از من مشکلزاست. طبق سنت مسیحی صحبت میکرد و میگفت وقتی شما یک درخت غولپیکر میبینید، همه آن را میبینید. برای یک مسیحی یک درخت نمیتواند بیش از یک واقعیت فیزیکی باشد. مفهوم بیشه مقدس برای مسیحیت و شخصیت انسان غربی، بیگانه است. به مدت تقریباً دوهزار سال، مبلغان مسیحی بیشههای مقدس را که بتپرستی میدانستند، قطع کردند چرا که روح در طبیعت (جاندارانگاری) را بتپرستی میدانستند.
آنچه ما درباره محیط زیست انجام میدهیم بستگی به عقایدمان در ارتباط انسان- طبیعت دارد. علم و تکنولوژی بیشتر در پی برونشد از بحران زیستمحیطیِ فعلی نیست مگر اینکه ما دین جدیدی بیابیم یا درمورد دین قدیم بازبینی (تجدیدنظر) کنیم. هیپیها[۱۶۴]، انقلابیون اصلی زمان ما هستند که تمایل زیاد به «ذن بودیسم»[۱۶۵] دارند که تصورش از رابطه انسان و طبیعت تقریباً عکس دیدگاه مسیحی است. با این حال «ذن»[۱۶۶] عمیقاً با تاریخ شرق عجین است. همانطور که مسیحیت با فرهنگ غرب پیوند دارد. من به اعتبار کارایی آن در فرهنگ خودمان مشکوکم. احتمالاً ما باید درباره بزرگترین رادیکال در تاریخ مسیحی از زمان مسیح، قدیس فرانسیس آسیزی، بیندیشیم. معجزه اولیه قدیس فرانسیس این حقیقت است که مثل برخی از پیروان چپش در دام شهرت نیفتاد. نظر فرانسیس آسیزی این بود که قدیس بوناونتورا، مسیحی باهوش و قابل احترام، درصدد نابودی تفاسیر اولیه مسلک فرانسیس بود. کلید فهم فرانسیس، باور او به فضیلت فروتنی نه تنها برای فرد، بلکه برای انسان به عنوان یک نوع است. فرانسیس تلاش کرد انسان را از سلطنت بر خلقت پایین کشد و نوعی برابری بر همه مخلوقات خدا بنا نهاد. به نظر وی، مورچه دیگر وعظی برای تنبل نبود، شعله نشانهی پیش بردن روح به سمت اتحاد با خدا نبود؛ اکنون آنها برادرْ مورچه و خواهرْ آتشاند که خدا را به شیوه خودشان ستایش می کنند همانطور که برادرْ انسان به شیوه خودش تسبیح میگوید.
مفسران بعدی میگفتند که فرانسیس برای پرندگان خطابه میکرد و این طعنهای به انسانهایی بود که گوش نمیدادند. گزارشات ثبت شده چنین چیزی را نشان نمیدهد. او پرندگان کوچک را به ستایش خدا تشویق میکرد و آنها در وجد روحانی بال میزدند و جیکجیک شادی سر میدادند. افسانه های قدیسان بخصوص قدیسان ایرلندی، از ارتباطشان با حیوانات گفتهاند. من بر این باورم و بلکه همیشه، [که افسانه های قدیسان] نشاندهنده سلطهی انسانیِ قدیسان بر مخلوقات است. درمورد فرانسیس وضع فرق دارد. زمینِ پیرامون گوبیو در آپنیس[۱۶۷] توسط گرگ درنده مورد تاختوتاز قرار گرفته بود. قدیس فرانسیس، افسانه میگوید، با گرگ صحبت می کند و او را از خطا در شیوهاش متقاعد می کند. گرگ توبه می کند و قدیسوار از دنیا میرود و در زمین تقدیس شده به خاک سپرده شد. آنچه سِر استیون روسیمن[۱۶۸] آموزه فرانسیسیِ روح حیوانی مینامد به سرعت سرکوب شد. به احتمال قوی این آموزه، آگاهانه یا ناآگاهانه، الهام گرفته از عقیدهی تجسد کاتارهای بدعتگذار[۱۶۹] بود، که در آن زمان در جنوب فرانسه و ایتالیا رشد یافته بودند و احتمالاً این عقیده را در اصل از هند گرفته بودند. این قابل توجه است که فقط در آن زمان، حدود سال ۱۲۰۰، رگههایی از تناسخ در یهودیت غربی یعنی در کابالای پرووانسی[۱۷۰] نیز یافت میشد. اما فرانسیس به تناسخ ارواح و به همه خدایی اعتقاد نداشت. دیدگاه او از طبیعت و انسان بر مبنای نوع بی نظیری از شعورمندی همه چیز (اعم از جاندار و بیجان) بود که غرض از آن ستایش خداوند متعالِ آنها بود که در عالیترین حالت فروتنی کیهانی، قالب جسمانی پذیرفت، در حال ناتوانی در آخور خفت، به دار آویخته شد و جان داد.
من نظرم این نیست که بسیاری از آمریکاییان معاصر که دغدغه بحران زیستمحیطی دارند قادر باشند یا بخواهند با گرگها یا پرندگان موعظه کنند. با این حال افزایش بینظمی کنونی محیطزیست، محصولی از علم و تکنولوژی پویایی است که ریشه در دنیای غرب قرون وسطایی داشت که قدیس فرانسیس به شیوهای بسیار بدیع، علیه آن شوریده بود. رشد آنها را نمی توان به لحاظ تاریخی جدا از رویکردهای مشخص در قبال طبیعت که عمیقاً ریشه در عقاید مسیحی دارد، فهمید. این حقیقت که بیشتر مردم معتقدند این نگرش مسیحی نیست، بیربط است. هیچ مجموعه جدیدی از ارزشهای اساسی در جامعهمان مورد پذیرش واقع نشده که جایگزین ارزشهای مسیحیت شود. از این رو تا زمانی که این اصل مسیحی را که طبیعت هیچ فلسفه وجودی جز خدمت به انسان ندارد را رد نکنیم با بحران زیست محیطی وخیمی روبرو خواهیم بود. بزرگترین انقلاب معنوی در تاریخ غرب، قدیس فرانسیس، چیزی را که فکر میکرد دیدگاه جایگزین مسیحی درباره رابطه انسان و طبیعت است، ارائه کرد. او تلاش کرد نظریه برابری تمامی مخلوقات از جمله انسان را جایگزین سلطه بیحدوحصر انسان بر مخلوقات کند؛ اما ناموفق بود. هم تکنولوژی و هم علم کنونی ما آنقدر با تکبر مسحیت ارتدوکسی در رابطه با طبیعت آمیخته شده که نمیتوانیم بحران زیستمحیطی را صرفاً با آنها حل کنیم. از آنجا که ریشه های مسأله و معضل ما عمیقاً دینی است، درمان آن نیز ناگزیر باید اساساً دینی باشد. ما باید راجع به طبیعت و سرنوشت خود بازنگری کنیم. حس فرانسیسیهای اولیه درباره استقلال تمام بخشهای طبیعت می تواند راه را به ما نشان دهد. من پیشنهاد میکنم فرانسیس را قدیس محافظ طرفداران محیط زیست تلقی کنیم.
۳-۲-۳- تحلیل محتوای مقاله
۳-۲-۳-۱- مقدمه
بررسی ریشهای یک مسأله و پرداختن به اصول و دلایلِ آن، هم دیدی جامع درباره موضوع بهدست میدهد و هم راه حلهای احتمالی، مطمئنتر خواهد بود. به گفتهی نصر «اخیراً مطالعات بیشماری در رابطه با بحرانِ حاصل از علم مدرن و کاربست آن شکل گرفته است، اما تعداد کمی از آنها در پی دلایل تاریخی و عقلانیِ کامل آن برآمدهاند». بهعبارتی، بهتر آن است که به جستجوی دلایل اصلیای که این شرایط را ایجاد کرده پرداخت و همچنین اصول فراموش شده مربوط به آن را که بحران مدرنی با چنین وخامت را بوجود آورده است جستجو نمودNasr, 2003) ). به نظر وایت نیز تا زمانی که درباره مبانی نیندیشیم اقدامات موردی چه بسا واکنشهای خطیرتری پدید آورند. همچنین دعوت به بررسی پیشفرضهایی که اساس فناوری و علم جدیداند، مینماید. فناوریای که در کنار پیشرفتهایِ حاصله، تخریب محیط زیست را در پی داشته است. همچنان که نصر هم، قائل به تخریب محیط زیست به دست انسان متجددی است که از دیدگاه دنیازدگی تأثیر پذیرفته است.
اساساً نوع نگرش انسان است که رفتارهای او را شکل میدهد. درواقع این فکر است که تعیین کننده سبک زندگی و شکل گیری فرهنگ یک جامعه میباشد. از ویژگیهای بارز هر جامعهای فرهنگ آن جامعه است؛ یکی از مقولاتی که به فرهنگ مرتبط است، دین است، به گونه ای که برخی از متفکران غربی اساساً دین را معادل فرهنگ گرفتهاند. تاریخ زندگی بشر تاریخی دینی است و دین، نقش محوری در شکل گیری سبک زندگی و رفتار انسانها داشته است. انسانها در سراسر زندگیاشان با پدیده انتخاب، از جمله انتخابِ سبک زندگی، مواجهند. هر انتخابی نیز پیامدهایی دارد. سبک زندگیِ هر دورانی پیامدهای خاص خود را داشته که نسلهای آتی از آن بینصیب نبودهاند. زندگیِ امروزین، مکانیزه شده، صنعتی، مصرفگرا و مادیگراست. هر کدام از این عوامل در نگرش انسان و رفتار او در قبال محیط زیستش تأثیرگذار خواهد بود. واضح است که در محیطی به دور از هیاهوی شهری، کمابیش زندگی به شیوهای لطیف و هماهنگ با هستی و زیباییهای آن ادامه دارد. در کشاکش زندگیِ مدرن و روزمرگیها و دلمشغولیهای خاص آن، مجال اندکی برای تفکر درباب زیستی مبتنی بر طبیعتِ بکر میماند. اساساً طبیعتی باقی نمانده که هماهنگ با آن عمل شود. ساختمانهای بلند و ازدحام آدم و ماشین، راه را بر هرگونه تنفس طبیعی – تنفس موجودات از هر نوع – بسته است. زندگی مدرن یا به اصطلاح فناورانه، آمادهخوری را به همراه دارد، بر فکر نیز مسلط می شود همانگونه که بر محیط زیست تسلط یافته است.
مقاله وایت بارها تجدید چاپ شده و فوقالعاده تأثیرگذار بوده است. تا بدانجا که هرجا سخن از بحران محیط زیست و نقش دین و بخصوص اکولوژی و مسیحیت است، به دیدگاه های وایت در این مقاله ارجاع داده می شود. برخی که در پی حمله به مسیحیت بودند از این مقاله بهعنوان حربه استفاده نمودند. درعوض بسیاری از مسیحیان برای دفاع از باور خود، به این مقاله واکنش اعتراضآمیز نشان داده و یا مواضع دین در قبال محیط زیست را شرح دادهاند.
مطلبِ آغازین مقاله با گفتگویی آغاز می شود که به نیکویی پیشدرآمدی برای ورود به بحثِ بحران زیستمحیطی تلقی می شود. قضیهای که این گفتگو برمبنای آن شکل میگیرد، نشان از سلطه انسان بر پیرامونش دارد. به این معنی که انسان تنها براساس نیازهای خود تصمیم میگیرد و عمل میکند. وایت مقاله را با اشاره به پدیدهای تأملبرانگیز، یعنی نابودیِ خرگوشها بهواسطه کشاورزان بهخاطر از بین رفتن محصولاتشان توسط خرگوشها شروع می کند. نکتهی تأملبرانگیز اینجاست که همین کشاورزان بودند که این خرگوشها را از نقطهای دیگر به محل زندگی خود آوردند تا تأمینکننده غذای پروتئیندارشان باشد. اما وقتی با کاهش میزان محصولات کشاورزیاشان توسط خرگوشها مواجه شدند، بیماریای به نام خرگوشزدگی را به محل وارد نمودند تا خرگوشها از بین روند. بخوبی مشخص است این مثال نمونه ای است از توجه انسان به رفع نیازهای خویش فارغ از توجه به دیگر موجودات و اینکه بر سر محیط زیست چه خواهد آمد. با از پای درآمدن خرگوشها، محیط دلپذیر آن ناحیه دیگر جلوهای نداشت.
نقش انسانها در تخریب محیط زیست
در واقع از میان رفتن نظم طبیعت از سوی انسان، پیامدهای خاص خود همچون زشتمنظر شدنِ منطقه را در پی داشت، چرا که پیش از این خرگوشها جلوی رشد بیاندازه خار و خاشاک و علفها را میگرفتند. این مثال درصدد بیان این نکته است که انسانها چهرهی محیط زیست را تغییر می دهند. از میان رفتن نظم طبیعت، نکتهای را به ذهن یادآوری می کند که وایت بهجا اشاره می کند: «همه اشکال زندگی محیطهای خود را تغییر می دهند.» (p:1203). سبک زندگیِ هر نوع اعم از انسان، بر محیط تأثیرگذار است. هر موجودی سبک زندگیِ خاصی دارد و انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما نکتهای که وایت از این عبارت استنتاج می کند آن است که شیوه زندگیِ نوع انسان تأثیرات مخرب و گاه جبرانناپذیری بر محیط دارد. برای مثال شیوه شکار، شیوه کشاورزی، چراندن بیرویهی چهارپایان و قطع درختان، چهرهی محیط زیست را دگرگون ساخته است. البته همانطور که اشاره شد این تغییر محیط براساس سبک زندگی، تنها در مورد انسان صدق نمیکند بلکه دیگر انواع نیز- مرجان آبی- موجب تغییر محیط میگردند. اما آنچه که مهم است آن است که این تغییر برای محیط زیست ضرری به همراه دارد یا تغییری بیضرر است. به عبارتی این تغییر، هماهنگ و سازگار با محیط و نه از بینبرندهی محیط باشد. به نظر میرسد ذکر این مثال شروع خوبی برای گفتن از واقعیتی است که لین وایت در ادامه اشاره می کند یعنی «همه اشکال زندگی بافت پیرامونشان را تغییر می دهند» (Ibid).
اما وایت در ادامه با ذکر مثالهایی نشان میدهد که تغییرات اِعمال شده بر محیط زیست توسط انسان (برخلاف سایر موجودات) عمیقاً دگرگون کننده بوده است: «قوت تأثیر نوع بشر در محیط به حدی افزایش یافته که دگرگونی ماهوی پیدا کرده است.» ((Ibid. بطور کل میتوان گفت تغییر در طرز رفتار انسانها، حتی غیرعمدی، به شدت بر طبیعت تأثیرگذار است. درواقع به تناسب نیازهای انسان، که بخشی از آن اجتنابناپذیر است، طبیعت نیز هزینه میدهد. به عبارت دیگر پیشرفتها و امکانات رفاهی که روز به روز در حال گسترش است در غالب موارد به نفع انسان است ولی به وضعیت طبیعت توجهی نشده است. هر چه این روند ادامه یابد بر تعداد مسائل حلنشده افزوده میشود. به همین دلیل است که لین وایت راهحل بحران را در کمتر استفاده کردن از علم و تکنولوژی میداند.
تحولات تاریخی و سبک زندگی انسان
تاریخ، دورانهایی به خود دیده است که ت
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-13] [ 11:52:00 ب.ظ ]
|