وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم: باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
«پنجره»
فروغ هرچند مردم عادی وزحمت کش دوروبرخود مخصوصا زنانی را که مظلومانه از بام تا شام به کارهای خود مشغولند دوست دارد، اما به طور کلی مردمی را که بی اختیار واراده از اینن سو به آن سو می روند وجز جلوی پاهای خود چیزی نمی بینند، به باد انتقاد می گیرد وآنان را “جنازه”و”تفاله یک زنده “می خواند.
جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت ومتفکر
جنازه های خوش برخورد، خوش پوش، خوش خوراک
در ایستگاه های وقت های معین
و در زمینه مشکوک نورهای موقت
در شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی
«ایمان بیاوریم…»
و گاهی از ما می پرسد که آیا هیچ اندیشیده اید که شما چیزی بجز تفاله یک زنده نیستید؟
آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور
اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی بجز تفاله یک زنده نیستند؟
«دیدار در شب»
به طور کلی او نسبت به مردم-مردمی که هیچگاه دوستی ودشمنی آنان را نمی توان بازشناخت-نظری بدبینانه دارد، مردمی که تنها به فکر خودند، اما مردمان عادی، زنان ساده یی را که به امور جاری زندگی خود مشغولنددوست دارد.
مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل
که از ورای پوست، سرانگشت های نازکتان
مسیرجنبش کیف آورجنینی را
دنبال می کند
ودر شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می آمیزد
«وهم سبز»
فروغ در بین مجامع روشنفکری تهران رفت وآمد داشت، اماچنان که از سخنان ونامه ها واشعارش بر می آید هیچگاه آنان را جدی نگرفت. ازآنجا که زن بود، شایدبهترازمردان پوشالی بودن این طبقه را دریافته بود.
نسبت به اعیان واشراف نیزنظرخوشی ندارد وازاختلاف طبقاتی انتقاد می کند. شاید دلیلش این باشد که خودش نیز از جمله کسانی بوده مزه تلخ فقررا چشیده وجایگاهش رادربین مردم عادی احساس می کند.
دیگر از زمینه های اجتماعی شعر او درگیری با مسائل وانتقادهای تند اجتماعی است که گاهی با زبان طنز وسخره انشاء شده است. دید سیاسی فروغ را در شعرهای: به علی گفت مادرش روزی، پرنده فقط یک پرنده بود، ای مرز پرگهر، دیدار در شب (همه از مجموعه تولدی دیگر) و بعد از تو، دلم برای باغچه می سوزد، کسی که مثل هیچ کس نیست (همه از مجموعه ایمان بیاوریم به فصل سرد) می توان را مشاهده کرد.

فروغ در مقام یک شاعر که به قول خود به معنی “آکاه ” است ریالفقط به مسائل اجتماعی وسیاسی کشور خود نظر ندارد بلکه گاهی در سطح جهانی نگران آینده بشر وسرانجام این پیشرفت و بع اصطلاح تمدن بی در وپیکر است. (شمیسا:۱۳۷۶،۱۸۴-۱۶۹)
۳-۱۱معشوق در شعر فروغ
طرح مسئله معشوق در شعر فروغ از دونظر حائز اهمیت است، نخست اینکه او برای نخستین بار معشوق مرد را به صورت محسوسی در شعر فارسی وارد کرد. قبل از او معشوق شعر فارسی معمولا زن است و اگر هم مرد باشد (معشوق مذکر شعر سبک خراسانی، یا مکتب وقوع) مردی است که در مقام معشوق زن توصیف شده است. اوخیلی صریح در باب این موضوع سخن به میان آورده است. دوم اینکه فروغ زمانی خواست به این معشوق فردیت بخشد، حال آنکه معشوق در شعر فارسی مانند انسان شرقی، یک موجود جمعی است نه فردی، هویت مشخصی ندارد و ایجاد عکس العمل نمی کند.
واینک این دو مورد را توضیح می دهیم:
۳-۱۱-۱ معشوق مرد زمینی
در شعر فروغ همه جا سخن از عشق طبیعی وزمینی اما متعالی است و بدیهی است که معشوق یک زن، باید مرد باشد. هرچه از اشعار اولیه فروغ دورتر شویم، بیان او از این معشوق سخته تر وخود معشوق متعالی تر است. این معشوق گاهی پسران نوجوان خاطرات دوران کودکی و نوجوانی هستند و گاهی مردی که فروغ او را دوست داردو چهره متعالی از او ترسیم میکندو گاهی چهره بسیار مبهمی که وقتی در زندگی او حضور داشته و بعد ها کناررفته است وشاعر هم از او نفرت دارد وهم هنوز او را دوست دارد ومعمولا از او با لفظ «دست ها» یاد می کند، همان مردی که در «ایمان بیاوریم» از او سخن گفته است و اینک از هرسه مورد نمونه یی ذکر می کنیم:
کوچه یی هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم وگردن های باریک وپاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
«تولدی دیگر»
ومردی از کناردرختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگ هایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...