پایان نامه کارشناسی ارشد : منابع دانشگاهی و تحقیقاتی برای نگارش مقاله سیر تحول مفهوم توسعه در مطبوعات ایران … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
آمارتیا سن
بخش اول – مرور تاریخی توسعه
بخش اول فصل حاضر به مرور تاریخی موضوع تحقیق میپردازد. در این بخش تاریخچه مفهوم توسعه، نظریات مربوط به آن و همچنین مختصری از تاریخ توسعه در ایران را مرور خواهیم.
تاریخچه مفهوم توسعه
توسعه به عنوان یک مفهوم، اساساً از سوی ابنخلدون متفکر مسلمان مسائل اجتماعی (۱۴۶۰ – ۱۳۳۲) در کتاب «مقدمه» (مقدمهای بر تاریخ) مطرح شد. ابنخلدون تونسی، که پارهای وی را بنیانگذار جامعهشناسی و جمعیتشناسی میدانند از اصطلاح عربی «العمران» برای تشریح علم نوین توسعه یا «علم الجامعه» که همان جامعهشناسی است استفاده کرده است. وی مفهوم توسعه را برای بررسی علل تکامل تاریخی بکار برده است، عللی که وی آنان را در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جوامع جستجو میکرد. وی واژهی توسعه را در عامترین شکل و در اشاره به تحولات مکانی و زمانی جوامع بکار میبرده است. بنابراین از نظر ابنخلدون علم تحول و تطور و یا جامعهشناسی (علمالعمران) در بستر علمی خویش به تاریخ مربوط است زیرا این علم طریقهای برای بررسی و درک تاریخ بوده است. آثار ابنخلدون طی دو قرن، تنها تحلیل همهجانبه از تحولات و سازمانهای اجتماعی به شمار میآمد. با آغاز قرن هفتم و سپس در قرنهای نوزدهم و بیستم بود که فیلسوفان، متفکران امور اجتماعی، اقتصاددانها و جامعهشناسان اروپا به مفهوم وسیع توسعه پرداختند. توجه به توسعه در این دوران از زاویه تغییر شکل جامعه «روستایی، گروهی و کشاورزی» به جامعه «شهری، خردگرا، قراردادی» صورت گرفت و در عین حال توجه به سیستم صنعتی دولت – ملت نیز در مرحله بعد از آن قرار داشت (مولانا،۱۳۷۱: ۲۹-۳۱).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به طور کلی، سابقه مباحث «توسعه» به عنوان یک موضوع علمی و مشخص به بعد از جنگ جهانی دوم بر میگردد. هر چند که در تاریخ نظریههای توسعه، بعضی آن را تا اولین مباحث علوم اجتماعی در اوایل قرن بیستم و حتی قرن نوزدهم ردیابی میکنند (سو،۱۳۷۸: ۱۱).
پس از پایان جنگ جهانی دوم، مفهوم توسعه به عنوان مفهومی برای اطلاق به تغییرات بین المللی، نهادی، فردی و همچنین اصطلاحی به جای پیشرفت، به کار رفت. در واقع نیاز به بازسازی کشورهای آسیب دیده در جنگ جهانی و رهایی بیشترین بخش جهان سوم از یوغ استعمار ازجمله دلایل عمده برای اولویت قرار دادن برنامه های توسعه در این کشورها و در نتیجه، گسترش مبانی نظری این مفهوم بوده است. لازم به ذکر است که اصطلاح توسعه در دههی ۱۹۴۰ و به ویژه در دو دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ با مفاهیمی چون رشد، نوگرایی، دموکراسی، خلاقیت، صنعتی شدن و پارهای از تغییرات تاریخی و تکوینی مربوط به غرب، مترادف بود. اصطلاحی که ابتدا توسط پژوهشگران و سیاستگذاران آمریکایی محبوبیت یافت و سپس به سرعت به اروپا و به ویژه به کشورهای کمتر صنعتی جهان معرفی شد (مولانا،۱۳۷۱: ۲۴).
در این میان، تولد سازمان ملل متحد و مؤسسه های گوناگون اجرایی پس از جنگ جهانی، نقطه عطفی در آغاز رسمی اعطای کمک به توسعه کشورهای جهان سوم محسوب میشود. به طوری که سازمان ملل متحد، دهۀ ۱۹۶۰ را «نخستین دههی توسعه» نامید و هدفهایی را برای رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه معین کرد. این هدفها معرف موسسههای کلیدی سازمان ملل در حوزه یاریرسانی، که بانک جهانی در صدر آنان قرار دارد، به شمار میآمدند و با هدفهای سازمانهای تازه تشکیل شدهی کمک دهنده و کمک گیرنده عمدتاً هماهنگی داشتند (ملکات و استیوز، ۱۳۸۸ :۶۳).
در راستای این یاری رسانی، در سال ۱۹۴۱ وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت، منشور آتلانتیک شمالی را به امضاء رساندند. آنان در این منشور کلیات برخی از اصول مشترکی را به اجمال بیان کردند. اجرای این برنامه دارای کارکرد خدمات رسانی است و در درجهی اول به منزله یک بنگاه تأمین اعتبارات مالی برای همکاریهای فنی فعالیت میکند. این نهاد، همکاریهای خارج از کشورها را به درخواست هر یک از دولتها هماهنگ میکند. نکتهی مهم اینجاست که وظیفه و اختیارات برنامهی توسعهی ملل متحد ارتقای پیشرفت انسانها با هدف کمک به کشورهای در حال توسعه برای دستیابی به اعتماد به نفس از طریق سازندگی و تقویت توانایی ملتهایشان است. مفهوم «ارتباطات حامی توسعه»[۷] نیز نخستین بار در چارچوب همین نهاد در دههی ۱۹۶۰ به وسیله «ارسکین چایلدرز»[۸] مطرح شد که به موجب این ایده، نوعی تکلیف مدیریتی به برنامهی توسعه ملل متحد تفویض شد (ملکات و استیوز،۱۳۸۸: ۵۲-۵۳ و ۵۶) .
در همین راستا نیز، ایالات متحده، به عنوان متنفذترین عضو سازمان ملل، فعالیتهای امدادگرانه ای را در اروپای جنگ زده آغاز کرد و به همین منظور «برنامه بازسازی اروپا» را که به «طرح مارشال» معروف است، به اجرا در آورد که این را میتوان نخستین و بزرگترین پروژه کمک به کشورهای خارجی با پشتیبانی یک دولت دانست. دولت ترومن در آمریکا ۵/۲ درصد از تولید ناخالص داخلی کشور را به عنوان تشریک مساعی به همین امر اختصاص داد، که تا کنون نظیر آن دیده نشده است. هدفهای طرحهای مارشال مشتمل بود بر کمکهای بشر دوستانه، بازسازی بازارهای های اروپایی برای کالاهای آمریکایی و توانایی بخشیدن به اروپا برای آنکه در مقابل نفوذ شوروی در اروپای غربی مقاومت کند. موفقیت طرح مارشال الهام بخش تدوین و اجرای این گونه پروژهها در کشور های جهان سوم شد. همین توجه به نابسامانی معیشت مردم کشورهای جهان سوم، ترومن، رئیس جمهور آمریکا را بر آن داشت تا برنامهی «اصل چهار» مصوب در سال ۱۹۴۹ را پیشنهاد کند. اصلی که قرار بود نسخهی جهان سومی طرح مارشال باشد. او در این باره چنین گفت:
بیش از نیمی از مردم جهان در وضعیتی زندگی میکنند که با فقر شدید فاصله چندانی ندارند. خورد و خوراک آنان کافی نیست. آنان قربانی انواع بیماریها هستند اقتصاد آنان راکد و زندگی آنها از لحاظ اقتصادی همچون زندگی اقوام بدوی است فقر آنان منشأ خطری است که هم خودشان و هم ساکنان مناطق مرفه را تهدید میکند. نخستین بار در طول تاریخ، بشریت به دانش و مهارتی دست یافته است که میتواند به کمک آن، این عده از مردم را از درد و رنج نجات دهد (ملکات و استیوز، ۱۳۸۸: ۵۵-۵۶ و ۶۰).
برنامه اصل چهار ترومن دارای چهار مرحله بود : نخست این که آمریکا به حمایت از سازمان ملل مبادرت کند و به سهم خود بر توانایی آن سازمان برای اجرای تصمیمهایی بیفزاید؛ در مرحلهی دوم به کار خود در زمینه احیای مجدد اقتصاد جهان ادامه دهد؛ در مرحلهی سوم به تقویت اقوام و ملل آزادیخواه در اطراف و اکناف جهان در پیکار علیه شرارتهای ناشی از اعمال تجاوزکارانه مبادرت کند و در مرحلهی آخر به اجرای یک برنامه جدید نوسازی و سرمایهگذاریهای کلان دست بزند (ملکات و استیوز:۱۳۸۸، ۶۰).
این توجه های ذکر شده نسبت به توسعه در کشور های جهان سوم، زمینه ساز گسترش قلمرو پژوهش در این حیطه نیز بوده است. به طوری که به عقیده حمید مولانا، در قلمرو نظری و رویه پژوهشهای توسعه که از دههی ۱۹۶۰ شروع و کاملاً تا دههی ۱۹۷۰ ادامه مییابد، دو گرایش عمده را میتوان مشاهده کرد. نخستین گرایش نادیده گرفتن الگوهای متفاوت و رقیب در زمینه های توسعه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود. همه توسعهگرایان این الگوهای رقیب را نادیده میانگاشتند. نادیده گرفتن تغییرات ناشی از توسعه در جمهوری خلق چین و کوبا تبلور این گرایش است. در چین و کوبا تغییرات موفقیتآمیزی در زمینه های خاص اقتصادی و اجتماعی نظیر کشاورزی، بهداشت و آموزش به وقوع پیوسته است که میتوان برای ایجاد دگرگونی در کشورهای کمتر صنعتی، حکم الگو را داشته باشد. دومین گرایش که به اندازه گرایش اول دارای اهمیت بود، این است که «گذر از جامعه سنتی» که پژوهشگران غربی مسائل اجتماعی، نوید آن را داده بودند، در کشورهایی چون پاکستان، ترکیه و ایران با مشکلاتی برخورد کرده بود. در حقیقت، همه جهان سوم نگران این بود که الگوی حاکم توسعه که در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ برای آنها تبلیغ شده بودند برای نیازهای کشورهای آسیا، آمریکایی لاتین و آفریقا که از تنوع فرهنگی برخوردار بودند، مناسب نیست. این دیدگاه یک نتیجهگیری اصولی بود و اگر پژوهشگران میخواستند، میتوانستند این استنتاج را به یک نقطه عطف در حوزه توسعه تبدیل کنند. اکنون واژه توسعه از مفهوم محدود رشد اقتصادی صرف دور شده و بر آن بود تا قلمرو وسیعتر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در برگیرد اما با این همه مفهوم واژه توسعه هنوز در قلمروهای غیر اقتصادی شخص نشده بود (مولانا،۱۳۷۱: ۲۷-۲۶ ).
بنابراین، گسترده شدن قلمرو مفهومی توسعه به ایجاد نظریات و پارادایمهای متفاوتی در این حیطه انجامید که آنها را میتوان در دو دسته عمده تقسیم بندی کرد. دسته اول نظریاتی هستند که صرفاً به مسائل اقتصادی در توسعه چشم دارند. مانند نظریاتی که در مکتبهای نوسازی و وابستگی مطرح شده است و دسته دوم نظریاتی هستند که به عوامل غیر اقتصادی در توسعه نیز توجه میکنند که از بین آنها میتوان به نظریه توانمند سازی و مکتب الهیات رهایی بخش اشاره کرد. در ادامه نیز به بیان تاریخچه مختصری از مطرحترین نظریات حوزه توسعه خواهیم پرداخت.
توسعه و مکتب نوسازی
پارادایم نوسازی قدیمیترین پارادایم در حوزه توسعه است که ریشه در نظریات اقتصادی نئوکلاسیک و نظریه سیاسی لیبرال دارد. عنصر مرکزی این دیدگاه «استعارۀ رشد» است و رشد نیز با «ایده پیشرفت» شناسایی و تعریف شده است. بنابراین توسعه به مثابه ایده ای ارگانیک، ذاتی، جهت دار، تجمعی، برگشت ناپذیر و هدفمند در نظر گرفته میشود (سرواس،۱۳۸۴: ۸۰). پس از جنگ جهانی دوم مکتب نوسازی وارد مرحله جدیدی شد که میتوان آن را محصول تاریخی سه رویداد مهم به شمار آورد. ۱- قدرت گرفتن ایالات متحد در حالی که جنگ جهانی باعث تضعیف جایگاه سایر کشورهای غربی شده بود. آمریکا با اجرای طرح مارشال برای بازسازی اروپای جنگ زده، به یک رهبر جهانی مبدل گردید. ۲- واقعه دوم گسترش جنبش جهانی کمونیسم بود. ۳- تجزیه امپراطوریهای استعماری اروپایی در آسیا، آفریقای لاتین که موجب ظهور شمار بسیاری از کشور ملتهای جدید در جهان سوم گردید. در این دوران نخبگان سیاسی در آمریکا، اندیشمندان علوم اجتماعی را به مطالعه کشورهای جهان سوم ترغیب نمایند تا از این طریق ضمن دستیابی به توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی در این مناطق از غلتیدن کشورهای مزبور به دامان بلوک کمونیستی نیز جلوگیری نمایند (سو،۱۳۸۸: ۲۵) .
در مبانی نظری این مکتب، توسعه مساوی با رشد درآمد سرانه و افزایش سریع و مستمر تولید ملی تعریف میشود که تحقق آن را در گرو انباشت سرمایه و پیشرفت تکنولوژی میداند. اما نکته مهم اینجاست که نظریات نوسازی از یک کاستی در مبانی خود در رنج بودند و آن تحلیل توسعه در چارچوب مفاهیم اقتصادی بود. این تحلیلها به شرایط نهادی و ساختاری که توسعه اقتصادی در چارچوب آن محقق مییافت توجه نداشت و یا توجه آن اندک بود (رجب زاده، ۱۳۷۸: ۱۲). بنابراین از دهۀ۱۹۶۰، الگوی کلاسیک توسعه کاملاً ضربه دید و منتقدین آن با طرح تضادهای درونی این الگو، سقوط آن را محتوم و این نوع توسعه را غیر ممکن میدانستند (مولانا،۱۳۷۱: ۳۴-۳۳).
از نظر منتقدین نئو مارکسیست، دیدگاه نوسازی چیزی بیش از یک ایدئولوژی جنگ سرد نیست که برای توجیه دخالتهای ایالات متحده در جهان سوم طراحی شده است. بدین ترتیب منتقدینی چون «آندره گوندر فرانک»[۹] در مقاله معروف خود به نام «جامعه شناسی توسعه و توسعه نیافتگی جامعه شناسی» ادعا میکند که پرده های علوم اجتماعی امپراطوری آمریکا را کنار زده و در واقع برهنگی علمی را که در پشت پرده نقاب ایدئولوژیک آن مخفی گشته آشکار ساخته است (سو،۱۳۷۸: ۶۰).
بنابراین، در نتیجۀ جدالهای نظری در دهۀ۱۹۶۰ محققین نوسازی عموماً در موضع دفاع از خود قرار داشته و به بحثهای منتقدین توجهی نمیکردند. با این حال پس از اینکه غبارها در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ فرو نشست، آنها آرام آرام شروع به جدی گرفتن این انتقادات نمودند. این بود که مکتب نوسازی به تدریج با اصلاح بخشی از محتوای اصلی اندیشه خود یک رشته مطالعات تازه را تحت عنوان «مطالعات نوسازی جدید» از سر گرفت (سو،۱۳۷۸: ۶۵).
توسعه و مکتب وابستگی
همانگونه که مکتب نوسازی را میتوان مجموعه نظریاتی دانست که توسعه را از دیدگاه ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی مورد بررسی قرار میدهند، درباره مکتب وابستگی نیز میتوان گفت که از دیدگاه جهان سوم به توسعه میپردازد و نمایانگر «طنین آواهایی ست که از پیرامون به گوش میرسد و با سلطه فکری مکتب آمریکایی نوسازی به معارضه بر میخیزد» (سو:۱۳۸۸، ۹۷).
در دهۀ ۱۹۶۰ راهبرد توسعۀ مبنی بر حمایتگرایی و توسعۀ صنایع جایگزینی واردات، تبدیل به رکود اقتصادی در رژیمهای مردمگرا در آمریکای لاتین در دههی ۱۹۵۰ شد و مسائلی چون بیکاری، تورم، کاهش نرخ برابری پولها و دیگر مشکلات اقتصادیِ آمریکای لاتین در اوایل ۱۹۶۰ به بالا گرفتن اعتراضات مردمی، سقوط رژیمهای مردمگرا و به سرکار آمدن رژیمهای سرکوبگر نظامی و اقتدارگرا انجامید. پس از آن مکتب بومی وابستگی در آمریکا لاتین به سرعت مرزهای این منطقه را در نور دیده و در آمریکای شمالی نیز انتشار یافت و «آندره گوندرفرانک» که بر حسب اتفاق در اوایل دهه ۱۹۶۰ در آمریکای لاتین به سر میبرد، پیام آور نظریات مکتب وابستگی برای دنیای انگلیسی زبان گردید. بنابراین مکتب وابستگی در آن دهه با استقبال گرمی در ایالات متحده روبرو گردید چرا که بازتاب احساسات نسل جدیدی از محققین جوان و انقلابی نیز بود که تجربه دورانی از جنبشهای دانشجویی، اعتراض علیه جنگ، فعالیت برای آزادی زنان و شورشهای محلات فقیر نشین را در آن زمان پشت سر گذاشته بودند، تلقی میشد. مکتب وابستگی همچنین بازتاب بحرانی بود که مارکسیسم ارتدکس در آمریکای لاتین در اوایل دهۀ دچار آن گردید. چرا که از نظر کمونیسم راست آیین، کشورهای آمریکای لاتین برای برپایی یک انقلاب سوسیالیستی باید پیدایش یک مرحله انقلاب صنعتی بورژوازی را از سر میگذراندند، در حالی که انقلاب سال ۱۹۴۹ چین و انقلاب اواخر دهۀ ۱۹۵۰ در کوبا نشان دادند که کشورهای جهان سوم میتوانند از این مرحله انقلاب بورژوایی جهش نمایند. بدین ترتیب بسیاری از محققین بنیادگرای آمریکای لاتین که مجذوب الگوهای توسعه چین و کوبا شده بودند از خود میپرسیدند که آیا کشورهای آنان نیز میتواند به همین ترتیب گام در مرحله انقلاب سوسیالیستی بگذارد؟ (سو:۱۳۸۸،۹۷-۹۸)
بدین ترتیب مکتب وابستگی با خروج از زمینه تاریخی دهۀ ۱۹۶۰ به عنوان پاسخی نسبت به ضعف برنامه اصلاحات «کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین» (اکلا)، بحران مارکسیسم ارتدکس و افول مکتب نوسازی در ایالات متحده پدیدار شد (سو: ۱۳۸۸،۹۹).
توسعه و مکتب رهایی بخش
همان طور که در بالا نیز اشاره شد، اکثر مباحث توسعه اعم از اینکه ریشه در نظریه انتقادی یا نظریه نوسازی داشته باشند و یا ترکیبی از این دو رهیافت باشند در یک چهارچوب اقتصادی قرار دارند و به این میپردازند که منابع مادی چگونه در جامعه تخصیص داده میشوند (ملکات و استیوز،۱۳۸۸: ۳۸۵). از آنجا که این چهارچوب صرفاً اقتصادی نتوانست در تبیین و رفع توسعه نیافتگی موفقیت کامل بدست بیاورد؛ نیاز و توجه به چارچوب نهادی و ساختاری لازم برای توسعه اقتصادی قوت گرفت و همراه آن مفهوم توسعه نیز تغییر محتوا پیدا کرد : از مفهومی بیشتر کمی و اقتصادی به مفهومی بیشتر کیفی و جامعهشناختی. بنابراین گسترش فضای مفهومی توسعه از واقعیتی اقتصادی به واقعیتی با ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، باعث شد توسعه موضوع تحلیل جامعهشناختی قرار بگیرد و به تبع آن واحد تحلیل نیز از اقتصاد به جامعه، که همان واحد دولت – ملت میباشند تغییر کرد (رجب زاده،۱۳۷۸: ۱۳- ۱۴).
بنا به عقیده ملکات، ملاحظات غیر مادی که توسعه را وارد عمقی متفاوت – قلمرو معنویات – میرساند به ندرت در پژوهشها یا عملیات کمکهای توسعۀ غرب در اولویت قرار میگیرند و تعداد اندکی از آثار مربوط به ارتباطات توسعه در سنتهای اصلی تأثیر مذهب و معنویت را در نظر گرفتهاند. در بهترین حالت، متون ارتباطات توسعه فقط اشاره گذرا به مذهب میکنند و غالباً آن را یک واقعیت جمعیت شناختی ساده یا در مفهومی منفی و یا مانعی بر سر راه توسعه قلمداد میکنند. با وجود این نگرشهای منفی گسترده به مذهب، اکثر کسانی که در کشورهای در حال توسعه به سر بردهاند ملاحظه کردهاند که وابستگیهای مذهبی و انگیزشهای معنوی اغلب نقشی مهم در موفقیت طرحها ایفا کردهاند. در نتیجه مکتب رهایی بخش که به عنوان سومین مکتب مطرح در حیطه ارتباطات توسعه شناخته میشود در دهه ۱۹۷۰ سر برآورد. این رویکرد که کاملاً متأثر از الهیات رهایی بخش است بر رهایی افراد و اجتماع از ستمدیدگی به عنوان وسیله توانمند سازی و خود تاکید میورزد. «پائولو فریره»[۱۰] معلم برزیلی را میتوان از جمله معروفترین افراد حامیان و مروجان توسعه رهایی بخش در دهۀ ۱۹۷۰ دانست (ملکات،۱۳۸۸: ۳۳-۳۸۲).
ارتباطات و توسعه
توجه به آثار ارتباطات در توسعه پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه از دهه ۱۹۵۰ به دلیل اهمیت یافتن توسعه اقتصادی کشورهای جهان سوم افزایش یافت. از آن پس چون از نظر کارشناسان غربی اساس توسعۀ اقتصادی، رشد سریع تولید شناخته میشد و چنین رشدی نیز تغییر در رفتار افراد را میطلبد ارتباطات باید به عنوان یک عامل دگرگونی رفتارها به کار گرفته شود، به همین منظور وسایل ارتباط جمعی به مثابه ابزارهای کلیدی توسعه شناخته شدند (علیزاده،۱۳۸۴: ۱۸۰). این توجه به نقش وسایل ارتباط جمی در توسعه در دهه ۱۹۶۰ نیز ادامه پیدا کرد و در طول این سالها، نقش ارتباطات با تغییر بینشهای مربوط به راهبردهای توسعه، همساز شد. بنابراین نقش ارتباطات دگرگون شد و به عنوان وسیلهای برای پشتیبانی از برنامهها و پروژه های موجود در توسعه در آمد (بورن،۱۳۷۸: ۷- ۱۷) .
به همین سبب رویکرد ارتباطات توسعه را میتوان، یکی از چالشبرانگیزترین مباحث در عرصه علوم اجتماعی، اقتصاد، سیاست و فرهنگ طی چهار دهه اخیر در سطح بینالمللی قلمداد کرد. در واقع از زمانی که دانیل لرنر، جامعه شناس و نظریه پرداز آمریکایی نخستین کتاب خود را به سفارش کاخ سفید تحت عنوان گذر جامعه سنتی؛ نوسازی خاور میانه در سال ۱۹۵۸ انتشار داد و در آن کوشید رسانهها را به عنوان عامل و نیروی پیش برنده توسعه در انتقال جوامع سنتی جهان سوم به شرایط صنعتی، معرفی کند تا امروز، ادبیات وسیعی در این حوزه حساس شکل گرفته که طیف متنوعی از علایق و دیدگاهها و نیز کامیابیها و شکستها را باز مینمایاند. این بحث و منازعه، تنها مختص غربیها و طرفداران اقتصاد بازار یا سوسیالیستها و مارکسیستهای مخالف الگوی غربی نبوده است. گرچه این دو گروه در دو سوی طیف گسترده چالشگران قرار دارند ولی صاحب نظران کشورهای در حال توسعه نیز صداهایی را از چهار گوشه جهان، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بلند کردهاند که هر روز رساتر شده است اگرچه در این میان، مفهوم سازی و نظریه پردازی های انتقادگران غربی آمریکایی، که خاستگاه اولیه دیدگاه توسعه بخشی ارتباطات بوده است، از جایگاه ویژه و در خور توجهی برخوردار است (فرقانی،۱۳۸۰: ۴۷).
بنابراین به لحاظ تاریخی دانیل لرنر از نخستین کسانی است که پس از جنگ جهانی دوم به تدوین استراتژی و الگوی توسعه برای جهان سوم پرداخت و طی آن کوشید نقش رسانه های جمعی را در تسهیل و تسریع فرایند توسعه کشورهای عقب مانده به سبک غربی، تبیین کند. به دنبال او نظریهپردازان دیگری از جمله «ویلبر شرام»، «اورت راجرز» و «مک کلند» آمریکایی، ابعاد دیگری از نظریه توسعه بخشی ارتباطات را مطرح کردند. شرام با انتشار کتاب رسانه های جمعی و توسعه ملی و راجرز با کتاب معروف خود نشر نوآوریها نه تنها بر الگوی لرنر صحه گذاشتند بلکه به تقویت و تحکیم آن پرداختند. اگرچه «ویلبر شرام» چند سال بعد، دیدگاه های خود را تا حدودی تعدیل کرد و به عنصر فرهنگ و تنوع شرایط تاریخی و مقتضیات ملی کشورهای جهان سوم، توجه نشان داد. راجرز در مطالعات و آثار بعدی خود با محققان انتقادگرای جهان سوم هم آوا شد و بر الگوی خطی لرنر خط بطلان کشید و الگوی متناوب توسعه را به عنوان راهبرد اصلی برای کشورهای در حال توسعه پذیرفت. این در حالی ست که لرنر تقریباً تا پایان عمر بر صحت نظریه خود پای فشرد و حاضر به بازنگری در ارکان آن نشد. به هر حال الگوی لرنر در ادبیات ارتباطات و توسعه به عنوان «الگوی حاکم» یا «الگوی قدیمی» به ثبت رسیده و هنوز نیز طرفداران و معتقدانی دارد. در آن زمان، توسعه، هم به معنای استقرار دولتهای با ثبات دموکراتیک بود که بتوانند جایگزین رژیمهای دارای اقتدار سنتی شوند و هم اینکه برنامههایی را در جهت ارتقای شرایط اجتماعی، کشاورزی و سواد آموزی داشته باشند، و چنین پنداشته میشد که رسانه های جمعی میتوانند نقش مؤثری چه در تغییر دولتها و چه در پیشبرد برنامهها بازی کنند. اما در ۳۵ سال اخیر الگوی حاکم به شدت به چالش کشیده شده است. کسانی چون «چودری عنایت الله» از نخستین محققان جهان سومی و اورت راجرز از اولین نظریهپردازان غربی بودند که با الگوی خطی توسعه در مکتب نوسازی به معارضه برخاستند (فرقانی،۱۳۸۰: ۴۸) . بنابراین با گذشت زمان این فرضیه که ایدههای نو را میتوان به مخاطبان مورد نظر تزریق کرد، اشتباه از آب درآمد زیرا تغییر اجتماعی، روندی مکانیکی نیست که در آن نمودار افرادِ «مخاطبان مورد نظر» بتوانند به صورت مستقل تصمیم بگیرند، بلکه بافت اجتماعی که این افراد جزیی از آن هستند بر تصمیمات آنها در باره پذیرش ایدههای نو مؤثرتر و تعیین کننده است (بورن، ۱۳۷۸: ۷ – ۱۶).
بالا گرفتن انتقادها نسبت به الگوی خطی توسعه و پایان الگوی حاکم و خوشبینانه در مورد ارتباطات و توسعه، مصادف با پایان مقبولیت مشروعیت ایالات متحده به عنوان نماینده اصلی غرب بود، در واقع اعتراض به جنگ ویتنام و بروز نارضایتیهای داخلی در این کشور، نمودهای بارز این عدم مشروعیت بودند. اینک مدل غربی توسعه، یک ترفند استعماری تلقی میشد که در آن سازمانهای ارتباطی و رسانه ای چند ملیتی زیر نقاب شعار آزادی گرایی تنها در پی تأمین منافع سیاسی-اقتصادی خود و گسترش کنترل و سلطه بر منابع جهان سوم بودند. به تدریج محکومیت این جریان که به «امپریالیسم فرهنگی و ارتباطی» نیز تعبیر میشد در کلیه محافل بینالمللی و از جمله اجلاسهای یونسکو در دهۀ ۱۹۷۰ قوت گرفت. در این زمان گفته میشد که الگوی نوسازی که وعده توسعه صنعتی، اقتصادی و حتی سیاسی را از راه دموکراتیک کردن حکومتهای جهان سوم داده بود؛ هماهنگ با ویژگیهای جهان سوم نبوده و تقریباً هیچ کشوری را به توسعه نرسانده است. از نظر راجرز، در میان کشورهای جهان سوم، چین پیشرفت قابل ملاحظه ای در زمینه توسعه به خصوص در زمینه های بهداشت، تنظیم خانواده و صنعت به دست آورد، اما این کشور بدون کمک و دخالت نیروهای خارجی به این مرحله رسید. کما اینکه دولت این کشور نیز معتقد بود که در مسیر توسعه، نه از سرمایه داری غرب و نه از سوسیالیسم صرف شوروی، هیچکدام پیروی نکرده است. در این سالها شاهد رشد فلسفه توسعه غیر غربی هستیم که با آمدن جنبش عدم تعهد به عنوان یک سازمان فعال سیاسی به میدان، قوت بیشتری گرفت (فرقانی،۱۳۸۰: ۴۸-۴۹).
روزنامه نگاری برای توسعه
کشورهای جهان سوم که اکثراً، پس از پیروزی جنبشهای استقلال طلبی و اجرای سیاستهای استعمار زدایی در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، در صحنه زندگی بینالمللی پدیدار شدند- در زمینه ارتباطات جمعی نیز مانند سایر پدیدهها و نهاد های جدید اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به پیروی از نظریهها و الگوهای غربی توسعه ملی، به اقتباس پرداختند. به گونه ای که ممالک مذکور، ایجاد وسایل جدید ارتباطی و مخصوصاً رادیو تلویزیون و همچنین خبرگزاریهای ملی را هم مانند سرود ملی از مظاهر استقلال سیاسی میدانستند (معتمد نژاد، ۱۳۶۸: ۴۹۹).
در جریان این اقتباس، ممالک جهان سوم که بیشتر تحت تأثیر سیاستهای استعماری سابق غرب و جاذبه های کاذب استعمار نوین آن، در راه توسعه سرمایه داری وابسته گام گذاشته بودند، در کاربرد ارتباطات جمعی و طرز اداره آن، نیز بدون توجه به شرایط تاریخی و هویت فرهنگی خویش تجربه ممالک غربی را دنبال کردند و در مدارس و دانشکده های روزنامه نگاری و ارتباطات جدیدالتأسیس که اغلب با کمک مستقیم و غیر مستقیم ممالک اروپایی و ایالات متحده آمریکا ایجاد شد، نیز از برنامه های آموزشی و ارزشها و معیارهای روزنامه نگاری معمول در غرب، تقلید نمودند (معتمد نژاد، ۱۳۶۸: ۵۰۰).
از اوائل دهه ۱۹۷۰، همراه با عمیقتر شدن مبارزات کشورهای مترقی جهان سوم برای مقابله با سلطه های فرهنگی و ارتباطی، همچنان که نظریهها و الگو های حاکم غربی درباره نقش وسایل ارتباط جمعی در توسعه اجتماعی، مورد بازنگری قرار گرفت، شیوه آسیایی «روزنامه نگاری برای توسعه» که در جهت تحکیم روابط سلطه و وابستگی، در خدمت رژیمهای دیکتاتوری در آمده بود، نیز مطرود شناخته شد و تلاش تازه ای برای ایجاد شیوه های نوین «روزنامه نگاری آزادی بخش» یا «روزنامه نگاری در خدمت پیشرفت» [۱۱] آغاز گردید. به عنوان مثال جواهر لعل نهرو نخست وزیر پیشین هندوستان، که خود از مدافعان پر آوازۀ آزادی گرایی نیز بشمار میرود، در زمینه نقش مطبوعات در کشورهای تازه استقلال یافته دیدگاهی متمایز با نظریات کلاسیک آزادی خواهی غربی بیان داشته است. به گفتۀ نهرو، نوع آزادی مورد نظر در کشورهای جهان سوم، با آزادی بدون محدودیت طرف توجه کشورهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا متفاوت است. نهرو معتقد بود که آزادی نامحدود وسایل ارتباط جمعی، ممکن است وضعیت بینالمللی خطرناکی پدید آورد و به همین لحاظ دولتها باید «مسلح به چنان قدرتی باشند که بتوانند با زبان خطرناک مطبوعات مقابله کنند».او همچنین تأکید میکرد که ما نمیتوانیم به نام نوعی آزادی خیال آمیز که به تمام آزادیها پایان میدهد، سلامت همه ملت را به مخاطره بی اندازیم (معتمد نژاد، ۱۳۶۸: ۵۰۴).
بنابراین میتوان گفت که خبر توسعه همان طور که «ویلبر شرام» و «اروین اتوود»[۱۲] در کتاب جریان خبر در جهان سوم : بررسی آسیا میگویند خبری ست که مربوط به رشد و پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی به صورتی که از طریق کوشش و برنامه ریزی انسانی انجام گرفته باشد. مفهوم کلیدی، عمدی بودن کوششها ست. خبرهای توسعه اقتصادی و اجتماعی شامل مطالبی است که کوشش دولت، سازمانهای خصوصی، گروه و افراد را در بهبود وضع موجود نشان دهد. از نظر این پژوهشگران انتشار مطلبی درباره نرخ بیسوادی یا باسوادی در کشور خبر توسعه نیست، ولی تأسیس یک مرکز آموزشی برای مبارزه با بیسوادی، خبر توسعه است. یا، مطلبی درباره یک کشف علمی در صورتی به عنوان خبر توسعه شناخته میشود که به طور بالقوه به بهبود وضع اجتماعی مردم کمک کند. شرام و اتوود شکست فعالیتها و برنامه اقتصادی و اجتماعی را نیز جز اخبار توسعه میدانند (بدیعی و قندی، ۱۳۷۸: ۴۲۵).
طبقه بندی مقوله های توسعه و ارتباطات از جنگ جهانی دوم به بعد
ملکات (۱۳۸۴) از نظریهپردازان به نام حیطه ارتباطات و توسعه در کتاب خود به نام «ارتباطات و توسعه در جهان سوم» طبقه بندی مختصری از روند توسعه در جهان ارائه داده است. این طبقه بندی
بدین شرح است :
۱- پیدایش مؤسسات کمکهای سازمان یافته توسعه (۱۹۴۵) :
– صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمانهای تخصصی زیر مجموعه سازمان ملل – برنامه اصل چهار ترومن
۲- توسعه جهان سوم در حال ظهور (دهه ۱۹۵۰)
– ترویج خودیاری از طریق سرمایه و اشاعه نوآوریهای جدید عمدتاً وارد شده از غرب
– صنعتی شدن، شهری شدن و غربی شدن برای توسعه ضروری تلقی شد
– تجویز مراحل جهانشمول برای رشد ملی برخاسته از صنعت
– تأکید بر نیاز به تغییر بنیادی در نگرشها و رفتار فردی و ساختار اجتماعی در جهان سوم
– انقیاد کشاورزی (بزرگ و کوچک مقیاس) در برابر اولویتهای صنعتی شدن
۳- دهۀ نخست توسعه (دهۀ ۱۹۶۰) :
(دورۀ خوش بینی بزرگ)
– رشد اقتصادی از طریق صنعتی شدن
– فناوری سرمایه بر
– برنامه ریزی اقتصادی متمرکز
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-13] [ 11:58:00 ب.ظ ]
|