۷-۲-۴)حق و تکلیف:
۱-۷-۲-۴)رابطه حق و تکلیف و مشروعیت:
در ارتباط با رابطه‌ی حق و تکلیف مصباح یزدی معتقد است؛ میان«حق حاکمیت» و «تکلیف اطاعت» تلازم و به‌اصطلاح منطقی، تضایف برقرار است. وقتی کسی«حق» داشت، طرف مقابل، «تکلیف» دارد که آن حق را رعایت کند. اگر پدر حق دارد به فرزندش دستور بدهد، پس یعنی فرزند باید اطاعت کند. وقتی می‌گوییم حاکم«حق» دارد فرمان بدهد، یعنی مردم باید به دستورش عمل کنند. پس می‌توان گفت: «مشروعیت» یعنی«حقانیت».
پس مشروعیت حکومت یعنی حق حکومت بر مردم. در میان مردم این باور وجود دارد که در هر جامعه‌ای کسانی حق‌دارند بر مردم حکومت کنند و کسان دیگری چنین حقی را ندارند. پس اگر گفته شود فلان حکومت مشروع است، بدین معنا نیست که دستورهای آن حکومت، لزوماً حق و مطابق با واقعیت است، حقّی که در اینجا گفته می‌شود، مفهومی اعتباری است که در روابط اجتماعی مطرح می‌گردد(مصباح یزدی،الف۱۳۷۷،۴۴-۴۳).
به‌هرحال، وقتی می‌گوییم حاکم حق دارد دستور می‌دهد، یعنی مردم موظف‌اند از دستور او اطاعت کنند. یا وقتی می‌گوییم چرا باید از حاکمی اطاعت کرد؟ این دو، هیچ فرقی ندارند و در یک سطح مطرح می‌شوند و صرفاً رابطه‌ای است بین حاکم و محکوم، بین دولت و مردم، بین امام و امّت که وجوب اطاعت مردم از حاکم یا حق داشتن حاکم برای امر کردن باهم اعتبار می‌شوند(مصباح یزدی،ب۱۳۷۷،۱۹).

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۸-۲-۴)دموکراسی:
۱-۸-۲-۴)اسلام و دموکراسی:
مصباح یزدی می‌گوید: «رأی مردم در جای خودش محترم است، ولی ما باید برای خودمان حجّت داشته باشیم. اگر اسلام به‌طور قاطع، از چیزی نهی کرد، در هیچ شرایطی حق نداریم به رأی کسی آن را تجویز کنیم»(مصباح یزدی،ب۱۳:۱۳۷۷).
به اعتقاد ایشان؛ اگر مراد از دموکراسی آن باشد که هر قانونی را مردم وضع کردند، معتبر و لازم‌الاجراست و باید محترم شناخته شود، چنین مفهومی قطعاً با دین سازگار نیست(مصباح یزدی،الف۱۳۷۷،۵۸).
ولی اگر منظور از دموکراسی این باشد که مردم در چارچوب احکام الهی و قوانین شرعی در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنین تعبیری با اسلام مخالفت ندارد. در قانون اساسی این معنا – به‌روشنی – تأییدشده و مقصود امام خمینی(ره) که فرمودند: میزان رأی مردم است، بدون تردید همین بوده است؛ نه آنکه هرچه مردم خواستند – حتّی اگر مخالف حکم خدا باشد – ارزش و اعتبار دارد(مصباح یزدی،الف۱۳۷۷،۵۸).
امّا دموکراسی غربی، زاییده‌ی تفکّر جدایی دین از سیاست است و هیچ‌گاه نمی‌تواند با اسلام همسو گردد. در غرب ابتدا فرض کردند دین نباید در عرصه‌ی مسائل حکومتی و سیاستی دخالت کند، آنگاه ناچار شدند حکومت را به دست مردم بسپارند تا گرفتار دیکتاتوری نشوند(مصباح یزدی،الف۱۳۷۷،۵۷).
۲-۸-۲-۴)مفهوم دموکراسی دینی:
دموکراسی دینی و مردم‌سالاری دینی آن است که رأی مردم در صورتی در سرنوشتشان دخالت دارد که با حکم پروردگارشان مخالفتی نداشته باشد. حال کجا دخالت دارد و کجا دخالت ندارد؟ پاسخ مصباح یزدی این است که؛ تعیین مصادیق نیازمند مقرراتی است که آن را باید قانون تعیین کند، اینکه قانونش را چگونه تعیین می‌کند؟ مطلب دیگری است(مصباح یزدی،الف۱۳۸۲،۸۶).
ترکیب مردم سالاری دینی:
با تلقّی و تعریفی که مصباح یزدی از دین و دموکراسی دارد، به اعتقاد ایشان، هیچ تضادی میان دموکراسی و دین وجود ندارد. مردم‌سالاری دینی، یک مفهوم واقعی است، «دینی» هم قید است برای مردم‌سالاری؛ همان‌طور که ناطق قید است برای حیوان و می‌گوییم؛«حیوان ناطق»، در اینجا هم می‌گوییم؛«مردم‌سالاری دینی»، «دینی» فصل ممیز آن است، درصورتی‌که آن مفهوم را مفهوم عام جنسی تلقی کنیم(مصباح یزدی،الف۱۳۸۲،۸۹).
۳-۸-۲-۴)کاستی های دموکراسی:
مصباح یزدی معتقد است؛ در نظام اسلامی باوجود تفکیک قوا، مثلث قدرت در رأس هرم خود، قدرت را متمرکز می‌کند که این موضوع در نظام‌های دموکراسی غربی عینیت ندارد و قوا کم‌وبیش در امور هم دخالت می‌کنند و در نگاه واقع‌بینانه نیز همین اتفاق باید بیفتد. در نظام اسلامی رأس هرم قدرت به‌عنوان هماهنگ‌کننده‌ی قوا وجود دارد که نبود آن در نظام‌های غربی و دموکراسی‌های غربی یک نقیصه است(مصباح یزدی،الف۱۳۷۹،۱۶۵).
۹-۲-۴)عدالت:
۱-۹-۲-۴)مفهوم عدالت:
به باور مصباح یزدی؛ عدالت را می‌توان، جامع همه‌ی فضایلی دانست که در حوزه‌ی سیاست مطرح می‌شود و همه‌ی وظایف دولت را دربر می‌گیرد. البته به‌شرط آنکه عدالت را با تعریف ارسطویی آن در نظر نگیریم یا آن را در عدالت اقتصادی خلاصه نکنیم، یا به رفع تبعیض فرو نکاهیم؛ بلکه وظیفه‌ی دولت در اجرای عدالت و قسط را به معنایی که در قرآن و روایات استعمال می‌شود به کار ببریم تا کل وظایف دولت اسلامی در عدالت خلاصه شود و بر اساس آن، حقوق، امنیت، رفاه، کمال و سعادت مردم جامعه تأمین گردد(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۱۲).
۲-۹-۲-۴)عدالت الهی در نظام خلقت:
آن‌گونه که مصباح یزدی می‌پندارد؛ در فرهنگ اسلامی، عدالت در چند بعد به خدا نسبت داده می‌شود؛ یکی در بعد تکوین که می‌گوییم: خدای متعال در آفرینش عالم، عدالت را رعایت کرده است. در این صورت، عدالت، نه به معنای مساوات است، نه به معنای«اعطاء کل ذی‌حق حقه» و نه به معنای توازن؛ بلکه مفهومی خاص است که تفسیرش به مسئله‌ی حکمت و نظام احسن برمی‌گردد؛ یعنی خداوند متعال، عالم را طوری آفریده است که اجزایش آن‌چنان باهم مربوط باشند که در کل، بهترین نظام را به وجود آورد؛ اگرچه نتوانیم بگوییم که تمام اجزاء مساوی هستند؛ زیرا واضح است که همه‌ی مخلوقات با یکدیگر مساوی نیستند. اصلاً اگر مساوی بودند، خلقت این عالم، معنا پیدا نمی‌کرد(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۶).
۳-۹-۲-۴)عدالت الهی در تشریع:
به اعتقاد مصباح یزدی؛ عدالت یک معنای دیگر نیز دارد که در عرف شایع است. این مفهوم از عدالت، بیشتر مربوط به امور تشریعی است. به این معنا که خداوند در امور تشریعی عادل است. این مفهوم، خود دارای ابعاد مختلفی است(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۷).
عدالت به مثابه مقیاس ارزش شناختی:
در فلسفه‌ یونان باستان – از افلاطون – مفهوم دیگری برای عدالت در نظر گرفته‌شده است که از کلمات سقراط هم همین معنا استفاده می‌شود، ولی معمولاً به افلاطون و بعد به ارسطو نسبت داده می‌شود. مصباح یزدی می‌گوید؛ عدالت به این معنا به‌عنوان اصل ارزش‌ها است و طبق تعریف ارسطو به‌اعتدال برمی‌گردد. عدالت در اینجا یک معنای جدید پیدا می‌کند که غیر از«اعطاء کل ذی‌حق حقه» و غیر از تساوی است و آن اعتدال بین افراط‌وتفریط است. لذا درجایی که این مفهوم به‌کاربرده می‌شود، باید دو طرف افراط‌وتفریط را فرض کرد. در این تعریف وقتی نه این بود و نه آن و کاملاً در حد وسط بین افراط‌وتفریط بود، عدالت محقق می‌شود(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۸).
عدالت به معنای دادن حق:
به باور مصباح یزدی؛ اکثر فیلسوفان سیاست، اخلاق و حقوق هنگامی‌که از عدالت سخن می‌گویند، آن را به«اعطاء کل ذی‌حق حقه» تعریف می‌کنند. طبق این تعریف، عدالت آن است که به هر کس، حقش را بدهند؛ از آن کم نگذارند و به او اجحاف نکنند. لازمه‌ی چنین عدالتی، عدم تبعیض است؛ هرچند، تساوی برقرار نشود؛ بنابراین، عدالت در این معنا، رابطه‌ای است که میان دو طرف برقرار می‌گردد و فرض بر این است که قبلاً حقی ثابت‌شده است و عدالت بر اساس آن، تعریف و تعیین می‌شود(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۹).
این تعریف برای عدالت درواقع یک توتولوژی(این‌همانی) است؛ زیرا حق، یعنی همان چیزی که باید به ذی‌حق داده شود. عدالت هم یعنی: «اعطاء کل ذی‌حق حقه»؛ آنچه را که حق کسی است به او بدهند. ازاین‌رو، این سخن که مفهوم عدالت، مفهومی بدیهی است، به این معنا درست است. امّا این مفهوم از عدالت در مقام عمل، هیچ کارایی‌ای ندارد؛ چراکه معلوم نمی‌شود حق هر کس چیست تا با اعطای آن به وی عنوان عدالت بر آن صدق کند؛ زیرا حقوق افراد بر اساس مبانی مختلف، متفاوت است. در یک مفهوم وسیع، ابتدا باید حق را برای خدا اثبات کرد؛ چراکه طبق فرمایش امیرالمؤمنین و امام زین‌العابدین (علیهم‌السلام) در اصل، همه‌ی حقوق به‌ حق‌الله برمی‌گردند و بعدازآن، حقوق مخلوقات از حق خداوند منشعب می‌شود. این بیان، یک اصل بسیار کارساز، محکم و متقن در فلسفه‌ ارزش‌های اسلامی است که به نظر در سایر مکاتب فلسفی، این‌گونه تبیین نشده است؛ بنابراین، اصل در مورد هر حق، این است که حق خداست و تا خدا به کسی حقی را اعطاء نکند، هیچ‌کس صاحب حق نمی‌شود.
به‌هرحال وقتی گفته می‌شود عدالت این است که حق هر کس داده شود، این حق باید از قبل مفروض باشد. وقتی این فرض ثابت شد، باید آن حق ادا گردد. امّا چگونه این حق ثابت می‌شود؟ اگر بگوییم حق را باید بر اساس عدالت ثابت کرد، چیزی دستگیر ما نمی‌شود؛ چون دور پیش می‌آید؛ یعنی گفته می‌شود عدالت این است که حق به صاحب حق داده شود و حق، چیزی است که تابع عدالت باشد. در این حالت«توقف الشیء علی نفسه» پیش می‌آید. ازاین‌رو، هیچ نتیجه‌ی منطقی‌ای از آن گرفته نمی‌شود.
ممکن است گفته شود: بسیاری از حقوق با بداهت عقل یا قریب به بداهت ثابت می‌شوند؛ زیرا مفهوم غصب حق و ظلم را همه می‌فهمند؛ مثلاً همه می‌دانند – به بداهت عقل – که پایمال کردن حق یتیم و ندادن دستمزد کارگر، ظلم است، امّا منشأ این حق یا معیار عادلانه بودن آن با این بداهت عقلی به دست نمی‌آید؛ زیرا همان‌گونه که گفته شد، با ارائه‌ تعاریف کلی نیز چیزی به‌جز دور حاصل نمی‌شود(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۱۰-۹).
۴-۹-۲-۴)ارتباط مفهوم اجتماعی عدالت با حکومت دینی:
مفهوم عدالتی که به دولت مربوط می‌شود، عدالت اجتماعی است. لذا در اینجا، تعریف ارسطو از عدالت که از عدم افراط‌وتفریط بحث می‌کند، کارایی نخواهد داشت؛ مگر اینکه برای تعیین حقوق اجتماعی، یکی از معیارهایی را که در نظر می‌گیریم، مسئله‌ی افراط‌وتفریط و تعیین حد وسط باشد تا ببینیم چه چیزی حق است. بااین‌حال بر اساس نظرات مصباح یزدی، این تعریف، تعریف عدالت محسوب نمی‌شود. به نظر ایشان؛ واضح‌ترین مفهومی که معمولاً فلاسفه‌ی اخلاق، حقوق و سیاست، روی آن تکیه کرده‌اند، تعریف«اعطاء کل ذی‌حق حقه» است. آن‌ها نیز پذیرفته‌اند که ماهیت حقوق را باید از جایی غیر از مفهوم عدالت به دست آورد و از کلمه عدالت و مفهوم آن نمی‌توان حقوق را استخراج نمود(مصباح یزدی،۱۳۸۸،۱۰).
۱۰-۲-۴)آزادی:
۱-۱۰-۲-۴)مفهوم آزادی در اسلام:
آن‌گونه که مصباح یزدی می‌گوید: «در اسلام اعتقاد به آزادی تکوینی وجود دارد و اعتقاد به جبر یک فکر غلط است. در سراسر قرآن کریم هم صدها آیه در این خصوص وجود دارد نظیر آیه: «انّا هدیناهُ السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»(انسان/۳)(مصباح یزدی،الف۱۳۷۹،۱۷۹).
۲-۱۰-۲-۴)آزادی مطلق و مشروط:
آزادی مطلق:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...