دو قسم از وجود بین حکما و متکلمین، اتفاقی است؛ اول: مفهوم عام بدیهی، دوم: حصه، و آن همان وجود مطلق است که به ماهیتی اضافه شود، مانند وجود انسان و آسمان و زمین.
اما برخی از حکما و متکلمین معتقدند که وجود، قسم سومی هم دارد و آن فرد وجود است؛ یعنی به عقیده‌ی آنها، وجود سه قسم دارد: یکی مفهوم عام بدیهی، دیگری حصه، و سوم فرد.
ارسطو و پیروان او و محقق طوسی و ملاصدرا قائلند که وجود را فردی است و آن اصل است در تحقق و همان است که منشأ آثار می‌باشد: ولی شیخ اشراق و میرداماد و صاحب شوارق و بسیاری از متکلمین بر آنند که وجود را فردی نیست و در خارج محقق نمی‌باشد؛ بلکه وجود امری اعتباری و انتزاعی است و بنا بر این دو قسم بیشتر ندارد. [۱۶۹]
جناب فاضل تونی بعد از آن که مفهوم وجود را بیان می کند و اقسام آن را ذکر می‌کند، برای اصالت وجود، هشت دلیل متقن آورده، و برای اصالت ماهیت چهار دلیل نقل کرده، که همه را به نحو احسن رد می‌کند. اینک به دو برهان از براهین اشاره شده در مبحث اصالت الوجود می‌پردازیم:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

برهان اول: تمام حکما و عرفا معتقدند که واجب تعالی وجود بحت است و ماهیت ندارد؛ زیرا ماهیت از حدود وجود انتزاع می‌شود. مثلاً از آنجا که انسان وجودی است محدود، به این معنا که دارای وجود فلک و فرس و غیره نیست، از این نداری ـ که امری عدمی است ـ ماهیت از وجود انسان انتزاع می‌گردد و چون ذات واجب فاقد هیچ وجود و کمالات آن نیست، پس محدود نیست و چون محدود نیست، ماهیت ندارد و وجود بحت است. حال چگونه ممکن است که وجود او حقیقت و اصالت نداشته باشد، حال آن که محقّق تمام حقائق است؟!
برهان دوم: در حمل شایع صناعی، موضوع و محمول به حسب وجود و مصداق یکی هستند و به حسب مفهوم تغایر و تخالف دارند، مانند انسان کاتب است که انسان و کاتب هر دو مفهوم هستند، اما به یک وجود موجودند. حال اگر وجود موجود و اصیل نباشد و ماهیت اصالت داشته باشد، مستلزم این است که جهت اتحاد در حمل وجود نداشته باشد و فقط اختلاف بین مفاهیم باشد. پس بنا بر اصالت الماهیه تحقق حمل شایع محال است که این امر بدیهی البطلان است. [۱۷۰]
مرحوم فاضل تونی در بحث از اشتراک معنوی مفهوم وجود ـ که بعد از اثبات آن است که فلاسفه به وحدت تشکیکی نزدیک می‌شوند ـ ادله‌ای برای اثبات این اشتراک آورده است، از جمله این که عدم که نقیض وجود است، معنای واحدی دارد و نقیض واحد نمی‌تواند کثیر باشد یا آن که اعتقاد به وجود با تردد در خصوصیات زائل نمی‌شود. و همچنین فرموده‌اند که وجود منقسم می‌شود به واجب و ممکن؛ و ممکن هم به جوهر و عرض؛ و عرض هم تقسیم می‌شود به اقسامی. و معنای انقسام آن است که خصوصیاتی به مَقسم اضافه شود تا به اضافه‌ی هر خصوصیتی قسمی حاصل شود؛ و قسم همان مقسم است به اضافه‌ی یک خصوصیت ممتاز؛ و مقسم عین قسم است؛ و چون وجودْ برای واجب و ممکن و جوهر و عرض مقسم است، پس ناچار باید امر واحدی باشد و همین مطلوب است.
و نیز شاهدی آورده‌اند بر اشتراک معنوی وجود و فرموده‌اند که اگر شاعری در قصیده‌ای وجود یا موجود را قافیه قرار دهد، اهل ادب حکم به ایطاء (تکرار قافیه) می‌کنند، و این نیست مگر به واسطه‌ی آن که عقلا و دانشمندان به فطرت عقل درک می‌کنند که وجود مشترک معنوی است؛ زیرا اگر مشترک لفظی باشد در این صورت جناس تام خواهد بود که از جمله‌ی محسنات بدیعی و لفظی است، و نیازی به ایطاء نیست[۱۷۱].[۱۷۲]
ایشان در مقام اثبات وحدت تشکیکی حقیقت وجود در مقابل ظاهر کلام مشائیان[۱۷۳] ـ که وجودات را حقائق متباینه می‌پنداشتند ـ استدلال می‌آورند که اگر حقایق وجودیه متباین و متخالف باشند، نباید یک مفهوم واحد از آنها انتزاع شود؛ زیرا چنین انتزاعی از امور متباینه بالبداهه ممتنع است.[۱۷۴]
۱ـ ۱ـ ۳٫ وجود خارجی و وجود ذهنی
استاد در این مقام اشاره کرده‌اند که حکما و بعضی از متکلمین برای اشیاء دو نحوه‌ی وجود قائلند: یکی وجود خارجی که آن را وجود عینی و وجود اصیل نیز گویند و دیگری وجود ذهنی که آن را وجود ظلی و غیر اصیل هم نام‌گذاری کرده‌اند.
ماهیت گاهی وجود خارجی می‌گیرد و بر آن وجود آثاری مترتب است، مانند انسان که در وجود خارجی آثاری دارد از قبیل کتابت و ضحک و غیره. و همچنین آتش که در وجود خارجی منشأ گرمی و روشنی می‌شود، و آب که در وجود خارجی برودت و رطوبت بر آن مترتب می‌گردد. و گاه وجود ذهنی می‌گیرد که این آثار را ندارد و لیکن اثری دیگر دارد که آن امتیاز است؛ زیرا آتش و آب در ذهن گرمی و رطوبت ندارد، اما از یکدیگر در ذهن ممتاز و جدا هستند.[۱۷۵]
و برای اثبات وجود ذهنی دلائلی می‌آورند، از جمله این که ما دارای تصوّر کلی مانند انسان و غیره هستیم و کلی صدقش بر کثیرین ممتنع نیست، بلکه بر آنها صادق است؛ زیرا که مجرد است از تمام لواحق و عوارض و خصوصیات، در صورتی که کلی در خارج قهراً با خصوصیتی از خصوصیات همراه خواهد بود، مانند انسان که در خارج یا با خصوصیت زید است یا با خصوصیت عمرو، و چون با خصوصیت زید ملاحظه شود بر عمرو صادق نخواهد بود؛ پس باید کلی مجرد از عوارض و لواحق، وجود دیگری داشته باشد غیر از وجود خارجی و آن وجود ذهنی است.[۱۷۶]
۱ـ ۱ـ ۴٫ حقیقت وجود
جناب فاضل تونی حقیقت وجود را به دو معنا مطرح کرده‌اند: معنای اول همان مصداق مقابل مفهوم است که منشأ آثار و طارد عدم می‌باشد و دارای مراتب مختلف است و معنای دوم هم حقیقت واجب تعالی است. و برای تبیین مطلب، به ذکر مقدمه پرداخته و فرموده‌اند که مصداق یا بالذات است و یا بالعرض؛ زیرا یا نفسِ ذاتِ موضوع، منشأ انتزاع حمل قرار می‌گیرد بدون ضمیمه شدن چیزی، یعنی بدون حیثیت تقییدیه مثل حمل سیاه بر سیاهی؛ و یا این که ذات موضوع برای انتزاع حمل کافی نیست و به حیثیت تقییدیه احتیاج دارد، مثل حمل سیاه بر جسم که مصداق بالعرض آن است.
البته لازم به ذکر است که برخی برای مصداق بالذات هم بی‌نیازی از حیثیت تقییدیه را لازم دانسته‌اند و هم بی‌نیازی از حیثیت تعلیلیه که مثالش حمل وجود بر واجب تعالی است که از هر دو حیثیت منزّه است.
نتیجه‌ی این مقدمات این است که زمانی که از مصداق بالذات حقیقت وجود به معنای ثانوی اراده شود، مقصود وجودِ واجب تعالی است که در مقابلش وجودات ظلیه قرار دارند و دیگر این حقیقت دارای مراتب نیست؛ بلکه حقیقت واحده است به وحدت حقه‌ی حقیقیه. و نسبت وجودات امکانیه به آن، مانند نسبت سایه است به شاخص؛ و به عبارت دیگر، ما سوی الله پرتوی از وجود واجب می‌باشد؛ چنان که از آیه‌ی شریفه‌ بر می‌آید: «ألم تر إلی ربّک کیف مدّ الظّل»[۱۷۷].[۱۷۸]
۱ـ ۱ـ ۵٫ حقیقتِ واحدِ وجود
استاد فاضل در شرح این عبارت قیصری: «و هو حقیقه واحده» می‌فرمایند:
یعنی آن وجود حقیقت واحده است؛ چه کثرتِ مظاهر و مراتب، با وحدتِ حقه‌ی حقیقیه منافات ندارد؛ بلکه کثرت افراد تأکید می‌کند وحدت حقیقیه را. و آنچه منافی کثرت است، وحدت عددیه است، نه وحدت حقیقیه‌ی اطلاقیه؛ بلکه هر چه مظاهر و مجالی بیشتر باشد، شمول وجود و عموم آن و احاطه‌ی آن تمام‌تر است؛ چنان که طبیعت انسانیه در صورتی که واحد است، به وحدت حقه‌ی اطلاقیه‌ی ظلیه، هر چه افرادش بیشتر باشد، اطلاق و سعه‌ی وجود آن اشد است.[۱۷۹]
۱ـ ۲٫ وحدت شخصی وجود
مسأله وحدت وجود از بنیانی‌ترین مسائلی است که بر دیگر مباحث نظام هستی‌شناختی عرفانی اثر می‌گذارد و براهین متقن و محکمی[۱۸۰] نیز بر آن اقامه شده که به تمام بحث‌های مابعد الطبیعی جلوه‌ای تازه می‌بخشد. این مسأله همانند مسأله‌ی اصالت وجود در فلسفه صدرایی است که بر تمام مباحث وجود شناختی این دستگاه تأثیر نهاده است.
برخلاف آنچه در تشکیک خاصی صدرایی مطرح است که حقیقت عینی وجود در عین این که وحدتی حقیقی دارد، دربردارنده‌ی کثرتی حقیقی در مراتب تشکیکی آن حقیقت واحد نیز هست، عرفا بر آنند که وجود به عنوان حقیقت عینی و خارجی ـ که اصیل شناخته می‌شود ـ یکی بیش نیست. از دیدگاه آنان هنگامی که از حقیقت اصیل وجود سخن می‌گوییم، از کثرت نمی‌توان سخن گفت؛ زیرا چیزی غیر از آن واحد مطلق را نمی‌توان به صفت وجود موصوف کرد. البته این ادعا، به معنای نفی هر گونه کثرت در عالم واقع نیست. عرفا کثرت مشهود در اعیان خارجی را به کلی نفی نمی‌کنند و آن را هیچ و پوچ و توهم محض نمی‌دانند. اما در عین حال، تکیه می‌کنند که کثرت مشهود، کثرت در وجود نیست؛ بلکه کثرت در مظاهر و شؤون آن وجود مطلق واحد است. چنین نیست که کثرت، همچنان که در نظریه‌ی تشکیک خاصی گفته می‌شود، در عرض وحدت و همسان با آن، از حقیقت برخوردار باشد.
بنا بر این در نظریه وحدت وجود با یک «حقیقت واحد دارای شؤون» سر و کار داریم؛ بر خلاف نظریه‌ی تشکیک خاصی که یک «حقیقت واحد دارای مراتب» را اثبات می‌کند.
لذا یکی از اختلاف نظرهای مبنایی میان سه مکتب مشاء، حکمت متعالیه و عرفان، تفسیرها و تبیین‌های متفاوتی است که از چگونگی تقرر و تحقق کثرت موجود و رابطه‌ی آن با وحدت ارائه می‌دهند. هر سه مکتب، در واقعیت داشتن کثرت تردیدی روا نمی‌دارند؛ اما در چگونگی واقعیت داشتن آن، تفسیرهای مختلفی ارائه می‌دهند.
۱ـ ۲ـ ۱٫ وجوب وجود
پیرامون برهان وجوب وجود که قیصری آن را تقریر نموده‌ و اشکالی را خود، طرح کرده و به آن جواب داده است، جناب فاضل تونی نیز از این اشکال به بیانی دیگر جواب داده‌اند که این برهان و اشکال به بیان قیصری چنین است: هر چه غیر وجود است (یعنی ماهیت) در وجود و تحقق، به وجود محتاج است و طبیعتِ وجود در تحقق به چیز دیگری احتیاج ندارد؛ یعنی از غیر بی‌نیاز است و هر چه در وجود بی‌نیاز از غیر باشد، واجب است؛ پس طبیعت وجود واجب است.
ممکن است کسی اشکال کند که طبیعتِ وجودْ کلی طبیعی است و کلی طبیعی در وجود محتاج به افراد است. پس چگونه طبیعت وجود بی‌نیاز از غیر است در حالی که در تحقق به افراد نیازمند است؟!
بیان فاضل تونی: اشکال مستشکل در صورتی وارد است که مبنای ما در کلی طبیعی مبنای مشائیان باشد که کلی طبیعی امری است که از افراد آن انتزاع می‌شود و در تحقق و وجود به تک‌تک افراد محتاج است؛ لکن بنا بر مختار محققین عرفا که گفته‌اند کلی طبیعی اصل است و افراد شئونات و ظهورات و تجلیات آن حقیقت هستند و نسبت آن به افراد، نسبت عکس است به عاکس، و ظل است به شاخص، کلی طبیعی نه تنها در تحقق به افراد نیازمند نیست، بلکه اصل خواهد بود در تحقق افراد، و افراد به آن محتاج هستند به نحو احتیاج ظل به شاخص. بنا بر این قول، افراد از کلی طبیعی متأخرند، بر خلاف آنچه مشائین گفته‌اند که افراد بر آن متقدم هستند و کلی از افراد منتزع است. همچنین کلی طبیعی به عقیده‌ی اهل عرفان، با هر تعینی، متعیّن به آن تعیّن می‌باشد؛ و در حد ذاتش متعیّن به هیچ تعیّنی نیست و کلی طبیعی تمام افراد است و هر فَردی تمام آن نیست. بنا بر این قول که افراد ظهوراتِ کلی طبیعی هستند، روشن می‌شود که افراد در وجود و تحقق به کلی طبیعی محتاج هستند و کلی طبیعی در ظهور به افراد محتاج می‌باشد. [۱۸۱]

ظهور تو به من است و وجود من از تو

فلست تظهر لولای، لم أکُنْ لولاک[۱۸۲]

***

سایه‌ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود[۱۸۳]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...